الوارثین

رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام

الوارثین

رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام

الوارثین

این وبلاگ به انتشار خاطرات شهدا و رزمندگان تخریبچی لشگرده سیدالشهداء علیه السلام می پردازد و پلی خواهد بود برای ارتباط نسل جبهه با نسل امروز ......... انشاءالله
سلام بر شهیدان تخریب
سلام بر اسوه های تهذیب
فرمانده ای داشتیم که مشخصات شناسنامه اش ، محمود نوریان بود اما توی گردان برادر عبدالله صداش میکردیم و چند ماه قبل از شهادتش خونه خدا رو زیارت کرد و زیاد طول نکشید از اون به بعد حاج عبدالله شد و در شهر فاو به آسمان پرکشید... و آخرین نصیحتش به ما این بود که..... به داد خود برسید که وقت تنگ است.

آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۱۵:۲۴ - siamak purasad
    ✔✔✔
۲۹
اسفند
الوارثین - شهدای عملیات نصر1شهدای عملیات نصر1

پنجشنبه دوم شعبان سال 66 بود تاریخ شمسی آن میشود 13 فروردین 66 یعنی 10247 روز پیش!! انگار همین دیروز بود دم دمای غروب بود و من در خانه بودم که حاج مجید تماس گرفت و یک لیست از بچه ها رو خوند و گفت سریعاً آنها را پیدا کنم و به اتفاق به منطقه برویم

مجید روزبهانی(جانباز)

عباس بیات(شهید)

حمید محمدی(شهید)

عبدالله محمدحسن(جانباز)

 کاظم بیگدلی(شهید)

 و قرار بود چند نفر دیگر هم به ما ملحق شوند غلامرضا میرزاخانی و سرآبادانی و مظهری که دو نفر آخر را من ندیده بودم

من در مرخصی بودم و روز قبل از آن سید مهدی حسینی که مسئول دفتر عقبه بود عازم سفر بود و قرار بود شنبه محمد فرد جای او را بگیرد به همین جهت سید مهدی کلید را به من داده بود و قرار بود شنبه به دست محمد فرد برسانم خلاصه شانس آورده بودم که کلید دستم بود جمعه سوم شعبان بود من به پادگان رفتم که از دفتر عقبه آدرس بچه ها رو در بیارم و آنها رو خبر کنم که با در بسته پادگان ولی عصر(عچ) برخوردم

هرچه تلاش کردم اجازه ورود نمی دادند و می گفتند امروز روز پاسدار است و مراسم رژه است و کسی حق ورود ندارد خلاصه با داد و بیداد و شلوغ کاری رفتم داخل از دفتر اسامی، لیست بچه ها رو جستجو کردم به جز بیگدلی کسی تلفن ثبت نکرده بود ! بعضی ها هم توی دفتر اصلا آدرس نداشتند!

زنگ زدم به بیگدلی خوشبختانه خانه بود و بعد از خوش و بش ماجرا رو تعریف کردم او هم اعلام آمادگی کرد تا در صورت نیاز، کمک کند تا دیگران رو خبر کنیم ولی گفت وسیله ندارم ! از پادگان خارج شدم با موتو رفتم نظام آباد به آدرس روزبهانی خانه نبود سراغش رو گرفتم گفتند خانه داییش رفته و شاید تا عصربرگرده خلاصه از اونجا رفتم خاوران سراغ حمید محمدی توی کوچه نزدیک خانه شان داشت پیاده به سمتی میرفت رفتم جلوش و بعد از احوالپرسی ماجرا رو تعریف کردم و قرار فردا رو گذاشتم ازمحمد حسن آدرس نداشتم یادم آمد یکبار که ازش سوال کرده بودم کجا می شینید؟ گفته بود" میای دولت آباد قلعه ممدسن منو پیدا می کنی " به همین جهت سریعاًرفتم دولت آباد و سراغ قلعه را گرفتم نشانم دادند گفتم منزل آقای محمد حسن کجاست؟ گفتند ایجا همه محمدحسن هستند! کدوما رو می خوای گفتم عبدالله به هم نگاه کردند گفتند: عبدالله نداریم گفتم جبهه بوده گفتند اینجا خیلی ها می رن جبهه ! تقریبا داشتم ناامید میشدم آخرین سوالم رو اینطور پرسیدم از جبهه ای ها کدامشان الان مرخصی هستند؟گفتند قاسم و چند تا اسم دیگه و آدرساشون رو دادند رفتم در خونه قاسم با دیدن من کلی تعجب کرد و گفت آدرس منو از کجا پیدا کردی گفتم خودت گفتی دولت آباد قلعه ممدسن! کلی خندیدیم و ماجرا رو تعریف کردم و قرار روگذاشتم برگشتم به سمت بالا و رفتم خیابان قزوین 16 متری امیری سراغ عباس بیات پدرش ساندویچی داشت سراغ عباس روگرفتم پدرش نگاهی به من کردو پرسید چکارش داری؟ گفتم دوستشم ! همینطور که نگاهم می کرد بعداز سکوت چند لحظه ای اشاره کرد برو خونه است! خلاصه اورو هم خبر کردم و ...

و مجددا رفتم سراغ روزبهانی که گفتند رفته قم امشب نمیاد خلاصه فردای آنروز یعنی شنبه به اتفاق همه دوستان بجز مجید روزبهانی (او هم قسمتش شد بره کربلای 8 و پایش رو جا بگذاره)از پادگان بعد از تحویل کلید به محمدفرد رفتیم ترمینال و حرکت کردیم به سمت منطقه .

عملیات در دشت شیلر بود ما مامور شده بودیم به تیپ 662 بیت المقدس که بچه های همدان و کرمانشاه بودندو کلا تیپ پدافندی بود و قرار بود با این عملیات تبدیل به تیپ آفندی بشه بچه های اطلاعات ل 27 هم مامور شناسایی بودند .... اصل ماجرا بمونه برای بعد!!

باتشکر از برادر حاج محسن اربابیان 

مشتاقانه منتظر خواندن ادامه خاطرات هستیم


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در سه شنبه یکم اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت 15:29 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - سفر به دیار فکه.............سفر به دیار فکه.............

کاروان رزمندگان لشگرده سیدالشهداء علیه السلام از استان تهران و البرز با حضور در یادمان شهدای عملیات سیدالشهداء(ع) در فکه یادشان را گرامی میدارند..... 

همسنگران جهت همراهی در این سفر معنوی با حضور در هیات های گردان ها و واحدها ثبت نام کنند 

تاریخ حرکت پنجشنبه 10 اردیبهشت و برگشت روز جمعه 11 اردیبهشت 

مراسم یادبود شهدای عملیات سیدالشهداء علیه السلام صبح روز جمعه 11 اردیبهشت در یادمان شهدای عملیات در فکه برگزار میگردد. 

..........عملیات سیدالشهداء علیه السلام در نیمه اردیبهشت سال 65 در منطقه عمومی فکه انجام شد و سرداران شهیدی چونحاج حسین اسکندرلوفرمانده گردان علی اصغر علیه السلام وشهیدمحمدحسن حسنیانفرمانده گردان المهدی(ع) در این عملیات به شهادت رسیدند 

گردان تخریب هم در این عملیات 5 شهید تقدیم نمود

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - در شب ولادت علمدارکربلا آسمانی شدنددر شب ولادت علمدارکربلا آسمانی شدند

شب 9 ربیع سال93 رفته بودم هیات گردان حضرت قاسم علیه السلام و با حاج اصغر احمدی مشغول صحبت بودم که حرف بچه های تخریب که توی فاو شهید شدند به میان اومد و حاج اصغر حکایت اون شب و شهادت بچه ها رو اینگونه برایم گفت:اوگفت ، من اون موقع به عنوان نیروی آزاد گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودم و گردان علی اکبر درخط پدافندی بود که بچه های تخریب رفتند برای مین گذاری..ایشون فرمود نزدیک 90 عدد تانک مقابل ما عراق گذاشته بود ومدام روی خاکریز ما آتیش میریختند...اون شبی هم که بچه ها رفتند همین تانک ها فعال بودند...وقتی بچه ها از خاکریز خودمان جدا شدند من اونجا بودم.هرکدوم دوتا مین "ام 19 " با خود حمل میکرد شهید نباتی با خودش مین نداشت...یعنی 6 نفر هرکدام دوتا مین...یعنی 12 مین ضدتانک...اون لحظه هم تانک ها تک و توک شلیک میکردند که احتمال قریب به یقین یکی از گلوله های مستقیم تانک با این بچه ها اصابت کرده و موج انفجار اون دیگران رو هم به شهادت رسوند....بچه ها که رفتند ما هم در خط مشغول بودیم که صدای انفجار مهیبی اومد..ما توجه ای نکردیم چون تانک ها میزدند حساس نشدیم تا اینکه یکی از بچه های تخریب که پشت خاکریز بود ومنتظر دیگران بود پیش ما اومد وبا نگرانی گفت بچه ها نیومدند...من وارد میدان مین شدم و هوا تاریک بود گاهی منور میزد.در نور منورها هرچه نگاه کردم کسی رو ندیدم برادر نباتی رو صدا کردم.چند بار گفتم بچه های تخریب....اما اثری نبود تا اینکه چاله انفجار بزرگی توجهم رو جلب کرد.یک مقدار که دقیق شدم اثری از تعدادی پیکر قطعه قطعه شده بود برگشتم پشت خاکریز تا کمک بیارم... چند تا از بچه های تخریب هم که نگران برگشت بچه هاشون بودند پشت خاکریز نگران ایستاده بودند من هم حکایت انفجار رو به اونها گفتم وبا هم وارد میدون مین شدیم و رسیدیم به چاله انفجار..... هرچه وارسی کردیم از اون هفت نفر که رفته بودند هیچ خبری نبود ... دیگه خاطر جمع شدیم که همه با انفجار شهید شدند ومشغول جمع آوری شهدا شدیم....بعضی از شهدا تخریب سر و صورتشون سالم بود ومیشد تشخیص داد و از چند تای دیگر جز چند کیلو گوشت له شده  چیزی نموده بود .... موج انفجار پاره های گوشت و استخوان رو به اطراف پاشیده بود  با بچه های تخریب در اون تاریکی شب تا اونجا که توانستیم اجزای پیکرهای مطهرشون رو جمع آوری کردیم....از سه شهید چند کیلو گوشت و استخوان مونده بود که به سه قسمت تقسیم کردیم و شهدا رو به عقب انتقال داده و تحویل معراج شهدا دادیم   

راوی:جعفر طهماسبی

سردار شهید حاج اصغر احمدی فرمانده گردان حضرت قاسم  لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام غریبانه و مظلومانه در اسفند ماه سال 93 از بین ما پرکشید و در جوار رحمت حق همنشین رفقای شهیدش شد.

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در دوشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 0:16 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - عیادت از پدر شهید استادعیادت از پدر شهید استاد

 

جمعی از همسنگران در سالگرد شهادت شهید رضا استاد با حضور در منزل این شهید در شهرستان کرج از پدر بزرگوار این شهید عیادت نمودند...پدر شهید رضا استاد که خود از اعضای قدیمی هیات الوارثین است چندی در بستر بیماری میباشد و بدینوسیله از همه دوستان وهمسنگران طلب دعای خیر برای صحت وسلامت این عزیز را داریم

شهید رضا استاددربمباران شیمیایی مقر گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام در بیاره عراق در روز 13 فروردین 67 به شهادت رسید

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در یکشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 15:20 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - بزرگداشت شهدای عملیات کربلای8بزرگداشت شهدای عملیات کربلای8

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در یکشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 11:18 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - آرزویی که امسال برآورده شدآرزویی که امسال برآورده شد

امسال توفیق یار شد که با جمعی از همسنگران تخریبچی قدم به سرزمینی بگذاریم که شاهد روزهای شیرین نوجوانی و جوانی ما بود. این بار با هماهنگی مجمع رزمندگان لشگرده سیدالشهداء علیه السلام که چند ماهی است تاسیس شده ، میهمان کاروان راهیان نور شهرداری تهران و باغ موزه دفاع مقدس بودیم. روز چهارشنبه 5 فروردین ماه ساعت 8 صبح از شهرک شهید جنگروی به همران جمعی از بچه های اطلاعات عملیات لشگر و سایر گردانها با 5 دستگاه اتوبوس که روی اون آرم باغ موزه و شهرداری تهران چسبیده بود عازم جبهه های جنوب شدیم. طول این سفر 4 روز بود و در این 4 روز با احتساب رفت و برگشت از تهران تا جنوب کشور برنامه فشرده ای تدارک دیده بودند. برنامه شب اول ما پادگان دو کوهه و حضور در حسینیه تخریب لشگر27 محمد رسول الله بود که با خاطره گویی سردار احمد بیگدلی گذشت.برنامه روز دوم بازدید از یادمان فتح المبین و صرف نهار در اهواز بود که ساعت 8 صبح اتوبوس ها آماده حرکت شدند. قبل از حرکت از تهران و شب قبل از حرکت در دوکوهه مسولین کاروان به ما قول دادند که بچه های تخریب میتوانند با وسیله ای که در اختیار دارند سری هم به مقر الوارثین بزنند که متاسفانه هنگام حرکت از دو کوهه این تصمیم به هم خورد و علی رغم تلاش دوستان مسولین کاروان راهیان نور شهرداری تهران این خواهش بچه های تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام را اجابت ننمودند و قرار شد دوستان تخریبچی با هزینه شخصی خود به مقر الوارثین مشرف شوند... با هماهنگی های انجام شده دو دستگاه مینی بوس از شهرستان شوش دانیال اجاره شد و اتوبوس کاروان ما در یادمان فتح المبین توقف کرد و مشتاقان زیارت مقر الوارثین از کاروان راهیان نور شهرداری جدا شد و بعد از طی مسیر 15 کیلومتری به موقعیت الوارثین رسیدیم.

چند سالی بود که در آرزوی زیارت این قطعه از بهشت ساعت شماری میکردم جایی که روزگارانی نه چندان دور خانقاه عشقبازی مردان خدا بود.. تنها نشانه ای که از اون مکان عرشی به چشم می آمد شبهی از حسینیه بود که در میرفت یکی دوسال دیگه محو شود .... مینی بوس ها بالای ثپه مشرف به میدان صبحگاه ایستادند و ما پیاده شدیم. اولین نجوای من با الوارثین این بود که خدا را شکر که یکبار دیگه ما تو رو زیارت کردیم.

از نقطه ای به سمت حسینیه سرازیر شدیم که زیر پایمان قبر های پر شده از خاک بود ...قبرهایی که یاران ما نیمه های شب مشتری آن بودند....پیام... سیدمهدی...ضیایی...رسول....  

وقتی سمت حسینیه میرفتم خاطرات با این سرزمین در ذهنم فوران میکرد...اینجا میقات بهترین جوانان این سرزمین بود.... یاد نوشته ای از شهید رسول فیروزبخت افتادم که در روزهای خلوت با الوارثین نوشته بود:مسواک زدم وضو گرفتم و قبل از اینکه به چادر بیایم رفتم و در تپه ماهورهای اطراف مقر کمی دور زدم و به حال خودم کمی گریه کردم و بعد از آن خوابیدم...  

یاد شهید حاج قاسم افتادم که دیوانه وار به این مقر عشق میورزید و سعی میکرد که نیمه شب های الوارثین رو از دست نده... رازش رو که پرسیدم گفت: اینجا معراج شهدای عملیات فتح المبین بود... و یعنی اینکه از اینجا میشه به معراج رفت...

یاد روزهایی افتادم که از صبحگاه در میرفتم ... خدایی هم خیلی زور داشت که خواب و استراحت رو رها کنی و توی پستی و بلندی های اطراف مقر بدوی.. من توی این صبحگاه خیلی تنبیه شده بودم....500 تا بشین پاشو....سینه خیز....شن ریزی و یک روز صبح هم با شهید پیکاری نیم ساعت توی صبحگاه به زانو نشستیم....

وقتی روی شن های الوارثین قدم میزدم و شن ها زیر پاهام خش و خش میکرد یاد اون شبی افتادم که شهید نباتی نیمه شب که همه خواب بودند با داد و بیداد همه رو از خواب بلند کرد .... اون نیمه شب خیلی دلنشین بود ... شهید نباتی میگفت: برادر های اسطوره نماز شب خون!!!!! وقتی میرید برای عبادت ، اینقدر خش خش نکنید. روی ریگ ها با احتیاط را برید و مزاحم خواب مانشوید.... این کار اون هم دلیل داشت..آخه شایعه شده بود که او هم اهل نیمه شب و نماز شبه.... شهید نباتی میخواست با این کار رد گم کنه و از سر زبانها بیفته.... خدایا ما چیا توی این سرزمین دیدیم...

یه عده از دوستان از مسیر بالای حسینه به سمت حسینیه الوارثین رفتند و من هم از بالای تپه به سمت میدان صبحگاه الوارثین سرازیر شدم...

اشک روی گونه هام میلغزید و گاهی هم خم میشدم و مشتی از خاک رو برمیداشتم و بو میکردم... وسط راه تا نگاهم به سکوی چادر ها افتاد خنده ام گرفت.... آخه یک تعداد چادر سمت راست مقر بود که به خیمه های" ابرار" مشهور بود و چادر ما هم سمت چپ بود و به ما میگفتند خیمه های" اشرار"... از بس که ما شر بودیم...این اصطلاحات شهید حاج رسول فیروزبخت بود که برای خودش عالمی داشت....  

به حسینیه که رسیدم پاهام شل شد وروی زمین نشستم و بقیه بچه ها هم یکی یکی اومدند... یکی از همسفر های امسال ما اخوی بزرگ شهید سید محمدزینال حسینی فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام بود.... دیدم سید مرتضی چشمهاش خیسه.... انگار دنبال گمشده ای میگرده.... تو حال خودم بودم و داشتم خاطرات رو مرور میکردم و اشک میریختم که دیدم سید مرتضی مقابلم ایستاده و داره توی چشمهام نگاه میکنه و منتظره من چیزی بگم... و من بی انصاف هم چیری گفتم که نباید میگفتم.... گفتم سید مرتضی: من در این نقطه کنار برادرت سید محمد ایستاده بودم که خبر شهادت سید مجتبی رو آوردند.... سید محمد تا این خبر رو شنید عقب عقب رفت و تکیه به دیوار داد و روی زمین نشست و با ناله گفت: حالا جواب مادرم رو چی بدم.... اینمکان بود که فرمانده ما از داغ برادر از پا افتاد.... حالا دیگه همه جمع شده بودند وصدای هق هق گریه ها میومد... صدای ضجه وگریه مرشد ما حاج ابراهیم قاسمی از همه بلند تر بود از ناله هاش معلوم بود که خیلی دلتنگ شهداست....  

جای همه دوستان خالی بود که روز سوم شهادت حضرت زهرا سلام اله علیها در حسینیه الوارثین بساط روضه به پا شد.... من هم میخوندم..طنین نعره ام برپاست مادر..... تفنگم بر زمین تنهاست مادر.... نمردم من غریب اندر بیابان.....سرم بر دامن زهراست مادر..... گفتم بی بی جان... شما سر همسنگران شهید ما رو به دامن گرفتی... چه کسی سر عزیز تو را از زمین برداشت..

غوغایی بود دوست داشتم ساعت ها کنار سفره شهدا میموندم و براشون روضه میخوندم.... شهدای گردان به این حقیر ناقابل خیلی لطف داشتند... یکیشون به من گفت: اگر تو روضه خونی کم بگذاری و من شب عملیات کم بیارم قیامت جلو تو میگیرم.... خدایی نمیدونستم چیکار کنم...یقین داشتم که اونها هم اومدند و روز سوم شهادت بی بی دارند با ما گریه میکنند...

مدام به ساعت نگاه میکردم و لحظاتی که به تندی میگذشت آزاردهنده بود....آدم وقتی با معشوقش خلوت میکنی دوست داره زمان متوقف بشه... اما چه باید کرد... طبق قولی که داده بودیم بایستی به سایر کاروانیان ملحق میشدیم...

من هم مجلس رو توی شور روضه و گریه تموم کردم با این شعر که....گل اشکم شبی وا میشد ایکاش....همه دردم مداوا میشد ایکاش....به هرکس قسمتی دادی خدایا.....شهادت قسمت ما میشد ایکاش...

روضه که تموم شد بچه ها به نماز ایستادند و به یاد اون روزها و توفیق زیارت الوارثین نماز شکری خواندند

یکی از دوستان شیرینی تولد دخترش رو گرفته بود و در الوارثین پخش کرد و باید سریع برمیگشتیم..  

بعضی از دوستان هم از فرصت استفاده کرده بودند و خودشون رو به درخت های"کنار" رسونده بودند و داشتند جیباشون رو پر میکردند.... این درخت ها اطراف سرویس بهداشتی های مقر بود و نزدیک 30 سال پیش بدست خودشون کاشته شده بود... 

ساعت یازده و نیم روز پنجشنبه 6 فروردین بود که با الوارثین وداع کردیم ..... اما از اون قول گرفتیم که باز هم ما رو بطلبد..... 

جامونده از شهداء:جعفرطهماسبی


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در شنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 11:35 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - گزارش سفر به معراج شهیدان(سیدمحمدحسین زینال حسینی)گزارش سفر به معراج شهیدان(سیدمحمدحسین زینال حسینی)

 امروز 5فروردین 94 روز حرکت ما  برای راهیان نوربود. ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدیم و یک ساعت بعد به اردوگاهی(شهرک شهید جنگروی) مورد نظر رسیدیم. بعد از مراسم زیارت عاشورا و توصیه های مسئولین ، به راه افتادیم. طوری حرکت کردیم که ساعت 2:30 دقیقه در شهر مهاجران(استان مرکزی ) بودیم. پس از اقامه نماز و خوردن غذا به راه خود ادامه دادیم.مسیرمانتا شهر بروجرد کمیکسل کننده شد.

 حدود 7 ساعت بعد به اردوگاه دوکوهه در شهر اندیمشک رسیدیم. اردوگاه دوکوهه از نظر من مکان جالب و قابل توجهی بود و طبق گفته ی راویان در زمان جنگ تحمیلی یکی از پایگاه های بزرگ و مهم برای آموزش و اعزام نیرو به مناطق عملیاتی بوده است. ما در دو کوهه اردوگاه شهدای گردان تخریب را نیز دیدیم .وجود تانک و نفر بر ها ودیدن آنها از نزدیک برایم بسیار جالب بود و حال و هوایاردوگاهرا تغییر داده بود. 

در ادامه سفرمان به شهر اهواز رسیدیم. هر کدام از شهرهای جنوبی کشورمان حس و حال خاصی از جنگ را به ما منتقل میکرد. همسفرانمان ما را به اردوگاه خود که همان مقر گردان تخریب ( الوارثین) بود، بردند. همرزمان دو عموی شهیدم (سید محمد و سیدمجتبی ) از خاطراتشان برایمان بسیار گفتند. من آنجا را خیلی دوست داشتم و از این که پایگاهی که عموی عزیزم آنجا بوده را از نزدیک دیدم بسیار خوشحال شدم.  در روز دوم سفر،ما علاوه بر مقر الوارثین شلمچه را هم زیارت کردیم.شلمچه هنوزهم آثارجنگ را در خود داشت. من چند تانک،نفربر و قایق که در تالاب گیر افتاده بودند را از نزدیک دیدم.راویان گفتند زیر آبها هنوز مینهای خنثی نشده ایی وجود دارند و حتی تابلوهایی با نوشته ی خطر مین  نیز وجود داشتند که برای من خیلی جالب بود.ما شب دوم را در خرمشهر گذراندیم. خرمشهرهمانند اسمش شهری بسیار خرم بود ؛ عبور رود کارون از وسط این شهر زیبایی آن را چندین برابر کرده بود.با گذر از خرمشهر و دیدن خانه ها و کوچه های آن ماجراهایی ک در کتابها و فیلمهای جنگی خوانده و دیده بودم در ذهنم زنده می شد ؛ خانه های یک طبقه با نمای آجر،درختهای نخل،مردان و زنان عرب زبان با دشداشه و لباس بومی،همه وهمه برایم خیلی جالب بود. خداروشکر که رزمنده های عزیز بارشادت های بی نظیر این شهر زیبا را از دشمن پس گرفتند. روحشان شاد. 

روز چهارم هویزه ، طلائیه و خین را زیارت کردیم. نهرخین مرزآبی بین ایران و عراق است. طوری که با ایستادن در یک سمت نهر خین می توانستیم به وضوح پاسگاه مرزی عراق را در آن سمت نهر خین ببینیم . این نهر بسیاری از شهدا را در خود مدفون کرده است .  

حسنختام سفر ما زیارت مقبره دانیال نبی(ع) در شهر شوش بود .                                   روز چهارم ساعت6بعد از اقامه ی نماز صبح به سمت تهران حرکت کرده و حدودا 12 ساعت بعد تهران بودیم.

من از تمام شهدا و رزمندگان 8 سال دفاع مقدس بخاطر رشادت هایشان و دفاع از ایران عزیزمان ممنونم؛ بخصوص شهدای مناطق شلمچه،طلائیه،هویزه،خرمشهر،اهواز،نهرخین وگردان تخریب لشگر 10 سید الشهداءعلیه السلام 

شادی روحشان صلوات 

سید محمد حسین زینال حسینی

10/1/1394         

  

مقر الوارثین(اردوگاه تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) 

 

حسینیه الوارثین

   

یادمان شلمچه

  

نهرخین نزدیکترین مرز کشور ما با عراق

  

رودخانه کارون وپل خرمشهر

 

مسجد ولیعصر-یادمان شهدای نهرخین


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در پنجشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 1:51 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - بزرگداشت شهدای عملیات خیبر و بدربزرگداشت شهدای عملیات خیبر و بدر

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در چهارشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۳ ساعت 10:18 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - حاج عبدالله مرا راهنمایی کردحاج عبدالله مرا راهنمایی کرد

   

روءیای صادقه حاج عباس عبادی و راهنمایی فرمانده.....

بخاطر یک گرفتاری دنیایی نتونستم در مراسم تشییع حاج عبدالله شرکت کنمو حسرت آخرین مشایعت همرزم وفرمانده ام بدلم بود تا اینکه بعد از بیست و چندسال در عالم روءیا با حاجی روبرو شدم.... اول از حاجی بخاطر نبودن در تشیعش عذرخواهی کردم که او هم با بزرگواری عذرم رو پذیرفت... و بعد هم مثل همیشه این مرشد و راهنمای معنوی در عالم خواب مرا با چند تذکر راهنمایی کرد..   

اول اینکه : توی عالم خواب به من تشر زد که با فلانی که اسمش رو هم گفت معامله نکن چون اون اهل نماز و نماز خون نیست و معامله با آدم بی نماز به آدم خیر نمیرسونه......آخه من روز قبل میخواستم با کسی وارد یک معامله تجاری بشم که به دلم افتاد خیری درش نیست و قرارداد رو امضاء نکردم.... و حاجی توی خواب به من قوت قلب داد

 دوم اینکه: در عالم رویاء من از جایی عبور میکردم که صحبت های رهبر پخش میشد و نسبت به این موضوع بی تفاوت بودم....که ایشون به من نهیب زد که عباس!!!!! ایشان ولی فقیه زمانه و نائب امام عصر علیه السلام است. باید احترام کنی و حرمت نگه داری... شهید حاج عبدالله با این تذکر به من فهموند که مثل شهدا باید مطیع و فدایی ولایت باشی. 

سوم اینکه: من در عالم خواب کمی از وضعیت جسمی ام که در اثر گازهای شیمیایی ناتوان شده بود گله کردم و به حاجی گفتم وقتی حالم بد میشه ونفسم بالا نمیاد همه اهل خونه میدوند و تا من رو به حال بیارند میمرند وزنده میشند.... وقتی حالم جا میاد نگرانی رو در چهرشون حس میکنم واذیت شدن اونها من رو شرمنده میکنه .....حاجی با اون لبخند همیشگی به من گفت عباس: سختی و ناراحتی هایی که به خاطر آسیب های جنگ میکشید اینجا خیلی ارزش داره و همه اش اینجا حساب میشه و باید صبوری پیشه کرد ..... 

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - چانه زنی رحیم صفوی وقاسم سلیمانیچانه زنی رحیم صفوی وقاسم سلیمانی

 به گزارش گروه حماسه و جهاددفاع پرس،مجید مختاری راوی مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس و پژوهشگر جنگ ایران و عراق است. وی در عملیات کربلای 4 راوی قرارگاه نجف و در عملیات کربلای 5 راوی قرارگاه کربلا بوده است. اکنون بخش نخست، روایت لحظه به لحظه این عملیات و نقل قول‌های فرماندهان در جلسات را در ادامه می‌خوانیم:

پس از جلسه فرماندهی کل سپاه و ابلاغ ماموریت به قرارگاه کربلا، من (مجید مختاری) به دلیل آنکه در عملیات کربلای 4 راوی قرارگاه نجف (به فرماندهی مصطفی ایزدی و جانشین برادر شوشتری) بودم و شناخت خوبی از منطقه داشتم. به عنوان راوی قرارگاه کربلا انتخاب شدم و در کنار احمد غلامپور قرار گرفتم.

احمد غلامپور به محض بازگشت از جلسه قرارگاه خاتم، معاونین خود در قرارگاه کربلا را به جلسه‌ای به منظور آماده‌سازی عملیات در منطقه شلمچه فراخواند. در این جلسه ابتدا درباره‌ی طرح مانور عملیات و سپس درباره‌ی آماده‌سازی عقبه‌ها بحث و گفت‌و‌گو شد و چهار محور اصلی برای شکستن خطوط دفاعی دشمن و تداوم عملیات تعیین شد:  

 

محور اول: جناح راست عملیات با عبور از آب گرفتگی شلمچه، پد بوبیان و پل دوم کانال ماهی با لشکر 33 المهدی و تیپ 18 الغدیر.

محور دوم: محور کانال ماهی از پل دوم تا نوک کانال ماهی با لشکر 25 کربلا و لشکر 41 ثارالله.

محور سوم: دژ مرزی و منطقه‌ی پنج ضلعی با لشکر 31 عاشورا و 19 فجر.

محور چهارم: محور دژ مرزی و جاده شلمچه با لشکر 10 سیدالشهدا.

پس از این جلسه پی‌گیری‌های برادر غلامپور در زمینه طراحی مانور عملیات، احداث عقبه‌ها، آغاز شناسایی‌ها، توجیه فرمانده یگان‌ها، مسئله عبور از آب گرفتگی میان پاسگاه زید و پد بوبیان، احداث جاده‌ها و پدهای توپخانه و شکستن خطوط دفاعی دشمن توسط موج اول نیروها آغاز شد. زمان محدود تعیین شده از سوی فرماندهی کل سپاه موجب می‌شد تا کلیه پی‌گیری‌ها در جلسات قرارگاه و سرکشی به یگان‌ها در منطقه صورت گیرد. این مسئله حتی شامل مباحث مانور عملیات نیز می‌شد. باگذشت بیش از دو روز از تصویب و ابلاغ اجرای عملیات آینده در منطقه‌ی شلمچه به یگان‌ها، هنوز احساس می‌شد، یگان‌ها به صورت جدی وارد عمل نشده‌اند و مسائل و مشکلات خود را همراه با ابهام و تردید نسبت به عملیات دنبال می‌کنند. این مسئله موجب شد تا محسن رضایی به منظور ایجاد سرعت عمل در قرارگاه کربلا و یگان‌های واگذار شده، دستورالعمل آمادگی برای اجرای عملیات را براساس زمان‌بندی معین در تاریخ 7دی1365 به قرارگاه کربلا ابلاغ کند. در این دستورالعمل آمده بود: از تاریخ 8دی1365 تا 12دی1365 شناسایی‌ها شروع و تکمیل شود. از تاریخ 9دی1365 نقل و انتقالات آغاز و در تاریخ 15دی1365 پایان یابد و از تاریخ 10دی1365 تا تاریخ 12دی1365 فرمانده گردان‌ها توجیه شوند.

در این میان، اصلی‌ترین موضوعات، طرح مانور عملیات، حضور یگان‌ها در منطقه و استقرار در محورهای تعیین شده بود تا ضمن شروع شناسایی‌ها، نقل و انتقالات اولیه آغاز و اقدامات مهندسی دنبال شود. احمد غلامپور در روز 8دی1365 در جلسه‌ای که به منظور بررسی طرح مانور و توجیه فرماندهان یگان‌ها با حضور برادر رحیم صفوی جانشین فرمانده نیروی زمینی تشکیل شد، ضمن تاکید بر قطعی بودن عملیات در محور شلمچه، خواستار مشارکت فرمانده‌ی یگان‌ها در طراحی عملیات شد. وی در این جلسه خطاب به سایر فرماندهان گفت: به خدا ما می‌دانیم یک پنجاهم فشاری که به محسن می‌آید ما نمی‌توانیم تحمل کنیم. این بسیجی‌ها عجب روحیه‌ای دارند، براشون صحبت شد که بمانند آن‌ها حتی ساک‌هایشان را تحویل نگرفتند. به هرحال مانور در این منطقه مشکل است، باید درباره‌ی آن بحث کرد.

امین شریعتی فرمانده لشکر عاشورا نیز ضمن تایید سخنان برادر غلامپور درباره مانور عملیات آینده گفت: منطقه‌ی پنج ضلعی چون محدود است و متکی به جاده‌ها نیست، باید قدم به قدم پاک‌سازی شود، بالای پنج ضلعی(محور کانال ماهی) نیز خیلی مشکلات دارد و ما حداکثر کاری که می‌توانیم بکنیم ضلع شمالی کانال ماهی گیری است. اینجا باید بحث شود من خودم باید قانع بشوم تا بتوانم فرمانده گردانم را توجیه کنم. اینها (فرمانده گردان‌ها) سوالاتی می‌کنند که من قادر به پاسخگویی نیستم. اگر الان هم مسئله‌ای مطرح می‌کنم مال این نیست که خدای ناکرده نمی‌خواهیم عملیات کنیم، خدا نکند این‌طور باشد، فقط یک مقدار باید بیشتر بحث شود.

برادر رحیم صفوی جانشین فرمانده نیروی زمینی نیز در پاسخ به صحبت‌های برادران غلامپور و امین شریعتی گفت: ما باید کل مشکلات اینجا را بررسی و برایش راه حل پیدا کنیم. از عقبه‌ها، توپخانه و... گرفته تا وضعیت زمین. باید با استفاده از تجربیات گذشته مشکلات اینجا را حل کنیم. شما که می‌خواهید برای گردان‌هایتان مانور بچینید باید خوب نسبت به منطقه شناخت داشته باشید. باید بچه‌هایی که می‌خواهند اینجا مانور کنند، توجیه باشند. باید از تجارب تیپ 57 ابوالفضل(ع) و لشکر 19 فجر درس بگیریم. باید با فرماندهانشان صحبت کنیم و دلایل موفقیت آن‌ها را پیدا کنیم. ما نباید در زمین پنج ضلعی محدود شویم. باید در زمین بالای پنج ضلعی (زمین‌های مجاور ضلع جنوبی کانال ماهی‌گیری) مانور بچینیم و عمل کنیم. آن‌جایی که دشمن احتمال مانور می‌دهد، نباید مانور بچینیم. برای مثال نباید روی جاده‌ها مانور بگذاریم. اول باید از وسط منطقه به دشمن بزنیم و بعد بیاییم جاده‌ی شلمچه را بگیریم. پس باید به مانورمان وسعت بدهیم و هرچه به طرف بالا (کانال زوجی) جناحمان را باز کنیم، عبور ما آسان‌تر می‌شود.

در ارتباط با عقبه‌ی عملیات، به جز عقبه‌های موقت، باید روی جاده‌ای که در امتداد دژ است و تیپ 57 از آن عبور کرد، کار کنیم. برای عبور موقت هم باید روی پل‌های کوثری و دیگر پل‌ها سرمایه‌گذاری کرد. برای مقابله با پاتک‌های دشمن هم باید طرح‌ریزی کنیم. کوچکی زمین همان‌طور که برای ما مشکلات دارد، برای دشمن هم دارد. روی آتش پرحجم هم می‌شود برنامه‌ریزی کرد. روی پنج ضلعی شناخت پیدا کرده‌ایم، اما زمین شمال آن برای ما ناشناخته است و باید نسبت به آن شناخت پیدا کرد و متناسب با آن مانور چید. ما تازه ب بسم الله را گفته‌ایم. پس شما باید اطلاعات بیشتری پیدا کنید. از نیروهای شناسایی استفاده کنید و با بچه‌های لشکر 19 فجر هم صحبت کنید.

قاسم سلیمانی در پایان صحبت‌های برادر رحیم صفوی پرسید: شما اینجا(منطقه شلمچه) چقدر می‌خواهید توان بگذارید؟

رحیم صفوی: همه‌ی توان را می‌گذاریم.

قاسم سلیمانی: عقبه‌هایمان محدود است، مشکل کربلای 4 را پیدا می‌کنیم. ... به ما یک چیزهایی را ابلاغ کرده‌اند که اصلا نمی‌شود کار کرد. ما باید یک چیزهایی را بدانیم تا بتوانیم فرماندهان گردان‌ها را توجیه کنیم، الان اطلاعات ما از این منطقه ناچیز است. ... من فکر می‌کنم که عملیات اینجا ایذایی است. اینجا هنوز روی زمینش مانور چیده نشده است.

هرچند سخنان فرماندهان لشکرهای 31 عاشورا و 41 ثارالله نشان‌دهنده‌ی آمادگی آن‌ها برای شروع کار در منطقه‌ی شلمچه است، اما از برخی اشاره‌های آن‌ها می‌توان چنین برداشت کرد که هنوز ابهاماتی درباره‌ی عملیات آینده دارند و حداقل زمان در نظر گرفته شده برای اجرای عملیات را کافی نمی‌دانند. به همین دلیل احمد غلامپور در پایان صحبت‌های آن‌ها می‌گوید: ابهاماتی دارند که هنوز حل نشده است.

با این جمله‌ی برادر غلامپور، فرماندهان حاضر در جلسه به حضور واحدهای مهندسی و شناسایی خود اشاره کردند و گفتند که کار آغاز شده است، اما برخی مسائل مانده که باید حل شود. سوال برادر سلیمانی از برادر رحیم درباره‌ی دید فرماندهی نسبت به فرماندهان یگان‌ها به‌خوبی نشان‌دهنده‌ی نگرانی آنان نسبت به برداشت فرماندهی از نحوه‌ی برخورد آن‌ها است. وی پس از صحبت برادر غلامپور از رحیم صفوی پرسید: شما الان دیدتان نسبت به ما چیست؟

برادر رحیم صفوی نیز به منظور ایجاد اطمینان در فرماندهان یگان‌ها پاسخ می‌دهد: ما دیدمان نسبت به شما مثبت است و برخوردهای شما را صادقانه می‌دانیم. شما باید فشاری را که به مسئولینتان می‌آید درک کنید. باید کارها را سریع‌تر آغاز کنید.

امین شریعتی: شناسایی‌ها را از فرداشب شروع می‌کنیم.

قاسم سلیمانی: شروع کرده‌ایم، ولی شناسایی از منطقه‌ی آب گرفتگی را نه، ان‌شاالله از فرداشب شروع می‌کنیم.

رحیم صفوی: از فرداشب نه، از امشب، این دستور فرماندهی است.

قاسم سلیمانی: فردا شب بهتر است.

رحیم صفوی: دستور فرماندهی بهتر است.

قاسم سلیمانی: چشم، باشد، ما که تا حالا همین طور بوده‌ایم.

رحیم صفوی: در عمل باید نشان دهید.

قاسم سلیمانی: با این وضعی که زمین اینجا دارد تا ما شناسایی را شروع و تمام کنیم بیست و پنج روز طول می‌کشد و این برای نیروهای بسیج مشکل ایجاد می‌کند.

رحیم صفوی: نخیر، باید پانزده روز دیگر آماده شوید. پیام امام را برای نیروهای بسیج بخوانید. امام مسئله‌شان را حل کرده است.

قاسم سلیمانی: آخر بسیجی‌ها!

رحیم صفوی: شما اعتقادتان را نسبت به نفوذ کلام امام از دست داده‌اید.

قاسم سلیمانی: استغفرالله.

رحیم صفوی: امشب با گزارش کار بیایید جلسه. فرماندهی یک مسئله‌ای را می‌داند که شما نمی‌دانید.

قاسم سلیمانی: خداوکیلی من روز اول (دو روز پس از عملیات کربلای 4) روم نشد بروم داخل لشکر. ماشین را دادم به دفتر سیاسی بنزین زد. بعد هم رفتم برای بچه‌ها صحبت کردم. هم خودم گریه کردم و هم بسیجی‌ها.

در عملیات کربلای 4 من خودم می‌دیدم داخل آب (رودخانه اروند) یک بسیجی که عراقی‌ها به طرفش شلیک می‌کردند، به او گفتم شلیک کن. او هم شلیک کرد، اما کارساز نبود. بعد آر.پی.جی را از روی کوله‌ی فرد جلو خودش درآورد، موشک را گذاشت و از داخل آب به سمت عراقی‌ها شلیک کرد. به خدا بسیجی‌ها هیچی کم نگذاشتند.

رحیم صفوی: عجیب است، داخل آب شلیک کردن خیلی جرئت می‌خواهد!

بدین‌ترتیب با روشن شدن نسبی وضعیت یگان‌ها و مانور عملیات، مقرر شد احمد صیاف زاده دستور عملیاتی شماره یک کربلای 5 را تنظیم و همراه با ماموریت جز به جز یگان‌ها، آن را به لشکرها و تیپ‌های قرارگاه کربلا ابلاغ کند


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در چهارشنبه دهم دی ۱۳۹۳ ساعت 11:30 موضوع |

  • جامانده ازشهدا