چند سالی بود که در آرزوی زیارت این قطعه از بهشت ساعت شماری میکردم جایی که روزگارانی نه چندان دور خانقاه عشقبازی مردان خدا بود.. تنها نشانه ای که از اون مکان عرشی به چشم می آمد شبهی از حسینیه بود که در میرفت یکی دوسال دیگه محو شود .... مینی بوس ها بالای ثپه مشرف به میدان صبحگاه ایستادند و ما پیاده شدیم. اولین نجوای من با الوارثین این بود که خدا را شکر که یکبار دیگه ما تو رو زیارت کردیم. 

از نقطه ای به سمت حسینیه سرازیر شدیم که زیر پایمان قبر های پر شده از خاک بود ...قبرهایی که یاران ما نیمه های شب مشتری آن بودند....پیام... سیدمهدی...ضیایی...رسول....