الوارثین

رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام

الوارثین

رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام

الوارثین

این وبلاگ به انتشار خاطرات شهدا و رزمندگان تخریبچی لشگرده سیدالشهداء علیه السلام می پردازد و پلی خواهد بود برای ارتباط نسل جبهه با نسل امروز ......... انشاءالله
سلام بر شهیدان تخریب
سلام بر اسوه های تهذیب
فرمانده ای داشتیم که مشخصات شناسنامه اش ، محمود نوریان بود اما توی گردان برادر عبدالله صداش میکردیم و چند ماه قبل از شهادتش خونه خدا رو زیارت کرد و زیاد طول نکشید از اون به بعد حاج عبدالله شد و در شهر فاو به آسمان پرکشید... و آخرین نصیحتش به ما این بود که..... به داد خود برسید که وقت تنگ است.

آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۱۵:۲۴ - siamak purasad
    ✔✔✔

۳۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۹
اسفند
الوارثین - محفل دیدار با خانواده شهدامحفل دیدار با خانواده شهدا

همرزمان تخریبچی هیات الوارثین در استان البرز وشهرستان کرج هفته گذشته با حضور در منزل شهیدان بابالویی و دهقان سانیچ با خانواده این دو شهید عزیز دیدار کردند.  

 

شهید محمد حسین بابالودر عملیات دفاع سراسری در سوم مرداد ماه سال 67 در جاده اهواز خرمشهر به شهادت رسید.لازم به ذکر است که این شهید وقت شهادت رزمنده گردان علی اکبر علیه السلام بود. 

 

 

تخریبچی شهید علی دهقان سانیچدر عملیات سیدالشهدا در روز 13 اردیبهشت ماه سال 65 به شهادت رسید وپیکر مطهر ایشان بیش از 20 روز در سرزمین غریب فکه به جا ماند و بعد با تشیع در شهرستان کرج در گلزار شهدای چهارصددستگاه میهمان خاک شد

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - اوقات شادی در گردان تخریب........اوقات شادی در گردان تخریب........

شادی و شادمانی توی جبهه برای خودش عالمی داشت….. رزمنده های جبهه همه جوون بودند….اگر به مسن ترها هم پیرمرد میگفتی بهشون برمیخورد… و کنترل این همه جوون توی شادی ها کارشاقی بود…

توی گردان ما بعضی از رفتارهایی که توی گردان های رزمی مباح بود حرام اعلام شده بود…البته شرعیش نه!!!! بلکه عشقی بود..

من وقتی به گردان تخریب رفتیم فوتبال بازی کردن حرام بود…. هرچند فرمانده ما شهید حاج عبدالله نوریان در اندازه تیم ملی فوتبالیست بود…اما همه رو کنارگذاشته بود…ایشون میگفت ما وقت برای بازی نداریم اینقدر کار داریم که وقت کم میاریم وبه همین خاطر هم اون جمله معروف رو گفت: که بداد خود برسید که وقت تنگ است….

ایام ولادت ائمه علیهم السلام توی مقرهای ما در مناطق عملیاتی مختلف غوغایی بود…. البته مراعات حد و حدود شرعی و عرفی رو میکردیم… من خودم زیاد راغب نبودم توی مجالس جشن بخونم …انگار خدا من رو ساخته برای گریه انداختن ….الان هم همینطورم…بقول دوستان نافم رو با گریه برداشتند…

سال65با ولادت جواد الائمه علیه السلام وماه رجب شروع شد…هنوز چهل روز از فراق شهید نوریان فرمانده ما میگذشت و روزهای سختی رو ما در فاو پشت سر گذاشته بودیم….روز ولادت حضرت جواد علیه السلام بود که شهید امیر مسعود تابش به من گفت: جعفر امشب تو میخونی یا من بخونم…قرارشد اون شب امیر بخونه….

 

شب ولادت جوادالائمه(ع)-مداحی شهید تابش در حسینیه الوارثین

بعد از نماز مغرب و عشا همه توی حسینیه الوارثین بودیم که امیر شروع کرد…اول هم به بچه ها تذکر داد که برادرها وقت کف زدن دو انگشتی کف برنید و چند تا تذکر دیگه….

به من هم گفت تو حواست به بچه ها باشه که کسی ازحد به درش نکنه….اما همون اول جلسه تا امیر با شور داشت اشعارش رو میخوند شهید محمد مرادی و شهید زند مجلس رو به هم ریختند وبا کف زدن های پی در پی حسینه رو روسرشون گذاشتند…این حرکت اونها بعضی از بچه هایی که مقدس تر بودند  ناراحت کرد…...

مداحی شهید امیر مسعود تابش

اون شب همه شاد بودند و مجلس رو به هم ریختند

عکس های اون شب سند شادی وشعف جمع شهداست... اون شب برنامه های متنوعی اجرا شد...برادر ممقانی هم برنامه داشت. اون برنامه اش رو با دوتا عینک شروع میکرد و سعی میکرد با تقلید صدای بعضی از بزرگان که از اونها اجازه گرفته بود شادی به جمع بچه ها هدیه کنه..

یکی از برنامه هاش تقلید سخنرانی پرشور مرحوم فخرالدین حجازی بود...ایشون از قول مرحوم حجازی میگفت : خانم تاچرگفته من امنیت خلیج فارس رو برقرار میکنم.....من میگم : خانم تاجر اگرهنری داری امنیت اطاق خوابت رو برقرار کن... نقل این حکایت ها اسباب خنده بچه ها رو فراهم میکرد....

چند شب بعد ولادت امیرالمومنین علیه السلام بود و باز بساط جشن و شادی فراهم شد... اینبار از گردان حضرت زینب سلام الله علیها که چند روزی از تاسیسش میگذشت هم دعوت شد به مقر الوارثین اومدند و جشن ولادت علی علیه السلام رو با هم بودیم...

برای پذیرایی از میهمانان بچه ها شله زرد پخته بودند و باز شهید تابش مداح جلسه بود و من هم میونداری میکردم... اون روز مراسم ساعت 9 صبح و در فضای اطراف مزار شهدای الوارثین برگزار شد.. شهید سید مهدی اعتصامی همه کاره تبلیغات بود وبا کمک شهید مجید رضایی جایگاه مراسم رو با تصاویر شهدای گردان آذین بندی کردند گلهای شقایق و زمین سبز اطراف مقر هم که فروردین ما مثل مخمل سبز خودنمایی میکرد در طراوت مجلس ولادت مولود کعبه موثر بود....

شادمانی شهدای تخریب در روز میلاد مولود کعبه

این بار هم مجلس از دست در رفت و کف زدن های دو انگشتی تبدیل به کوبیدن دست ها به هم شد.....شهید دهقان، شهید الهی،شهید زند،شهید خوش سیر، شهید مرادی سعی میکردند مجلس رو به دست بگیرند و شهید مراتی هم رو سر بقیه سوار میشد تا خودش رو به این جمع برسونه.... شهید سید محمد زینال حسینی که بعد از شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده گردان شد هم با  اونها همراه میشد و گاها هم به من که سعی میکردم برنامه رو آروم کنم متذکر میشد که بگذار بچه ها راحت باشند.....

 آذین بندی ولادت حضرت علی(ع)-از سمت راست نفر اول شهید اعتصامی-نفردوم شهیدملازمی-نفرسوم شهید مجید رضایی

میهمانان ولادت علی (ع) در موقعیت الوارثین

روز ولادت مولا حسابی بچه ها شادی کردند.. وبعد هم چند تا مسابقه و چند تا جایزه پایان بخش این جلسه بزم وشادی بود..

شادی شهدا درمیلاد مولود کعبه-شهیدان زینال حسینی-احدی-مصیبی-زند-دواری

شادمانی شهدا در میلاد مولودکعبه-شهید حاج ناصر اربابیان

واقعا شادی و شادمانی در فضای معنوی گردان ما جایگاه خودش رو داشت و تمام سعی براین بود که فضای شادابی برای جوانها باشه.. رزمنده های جوان و نوجوان گردان ما در نهایت حیاء و ادب درخدمت مجلس شادی اهل بیت علیهم السلام بودند و جالب تر اینکه همین شلوغ کن ها مجلس ، نیمه شب صدای ضجه هاشون از خوف خدا همه فضا مقر رو پر میکرد.... شهید پیام پوررازقی از کسانی بود که مدام به من و شهید تابش در رابطه با مجالس جشن تذکر میداد...

ازراست-شهیدان مجید رضایی-رمضانی-پوررازقی-دهقان-انصاری

البته پیام توی دلش هیچی نبود و ما هم عاشقانه اون رو دوست داشتیم و به تذکراتش عمل میکردیم اما بعضی وقت ها هم مجلس از دست در میرفت ... اون شبی که مجلس رو شهید مرادی و شهید زند به هم ریختند پیام خیلی اوقاتش تلخ شد .... اما چند ساعت بعد یعنی نیمه شب اول فروردین که نیم ساعت به تحویل سال بود صدای ناله و ضجه همون بچه ها شلوغ که مشغول مناجات بودند باز پیام رو به جمع ما کشوند و خودش هم با ما هم ناله شد و بعد از تحویل سال هنگامیکه برای روبوسی همدیگر رو در آغوش گرفته بودیم به من گفت: برادرسرشب رو باور کنم یا حالا رو....من هم گفتم پیام جان سرشب و دم صبح اینها یکیه.... او هم تایید کرد...ازشهید پیام پوررازقی نوشتن وگفتن کار من نیست هرچند که بهترین خاطرات زندگی ما با این مجسمه تقوا و شجاعت بوده اما دوست دارم دیگر همرزمانم خاکریز خاطرات پیام رو بشکنند و من هم جرات کنم از پیام بنویسم ..

روح همشون شاد و در این ماه رجب میهمان خوان با برکت امیر المومنین علیه السلام باشند.. 


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در یکشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت 22:6 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - شهدای عملیات نصر1شهدای عملیات نصر1

پنجشنبه دوم شعبان سال 66 بود تاریخ شمسی آن میشود 13 فروردین 66 یعنی 10247 روز پیش!! انگار همین دیروز بود دم دمای غروب بود و من در خانه بودم که حاج مجید تماس گرفت و یک لیست از بچه ها رو خوند و گفت سریعاً آنها را پیدا کنم و به اتفاق به منطقه برویم

مجید روزبهانی(جانباز)

عباس بیات(شهید)

حمید محمدی(شهید)

عبدالله محمدحسن(جانباز)

 کاظم بیگدلی(شهید)

 و قرار بود چند نفر دیگر هم به ما ملحق شوند غلامرضا میرزاخانی و سرآبادانی و مظهری که دو نفر آخر را من ندیده بودم

من در مرخصی بودم و روز قبل از آن سید مهدی حسینی که مسئول دفتر عقبه بود عازم سفر بود و قرار بود شنبه محمد فرد جای او را بگیرد به همین جهت سید مهدی کلید را به من داده بود و قرار بود شنبه به دست محمد فرد برسانم خلاصه شانس آورده بودم که کلید دستم بود جمعه سوم شعبان بود من به پادگان رفتم که از دفتر عقبه آدرس بچه ها رو در بیارم و آنها رو خبر کنم که با در بسته پادگان ولی عصر(عچ) برخوردم

هرچه تلاش کردم اجازه ورود نمی دادند و می گفتند امروز روز پاسدار است و مراسم رژه است و کسی حق ورود ندارد خلاصه با داد و بیداد و شلوغ کاری رفتم داخل از دفتر اسامی، لیست بچه ها رو جستجو کردم به جز بیگدلی کسی تلفن ثبت نکرده بود ! بعضی ها هم توی دفتر اصلا آدرس نداشتند!

زنگ زدم به بیگدلی خوشبختانه خانه بود و بعد از خوش و بش ماجرا رو تعریف کردم او هم اعلام آمادگی کرد تا در صورت نیاز، کمک کند تا دیگران رو خبر کنیم ولی گفت وسیله ندارم ! از پادگان خارج شدم با موتو رفتم نظام آباد به آدرس روزبهانی خانه نبود سراغش رو گرفتم گفتند خانه داییش رفته و شاید تا عصربرگرده خلاصه از اونجا رفتم خاوران سراغ حمید محمدی توی کوچه نزدیک خانه شان داشت پیاده به سمتی میرفت رفتم جلوش و بعد از احوالپرسی ماجرا رو تعریف کردم و قرار فردا رو گذاشتم ازمحمد حسن آدرس نداشتم یادم آمد یکبار که ازش سوال کرده بودم کجا می شینید؟ گفته بود" میای دولت آباد قلعه ممدسن منو پیدا می کنی " به همین جهت سریعاًرفتم دولت آباد و سراغ قلعه را گرفتم نشانم دادند گفتم منزل آقای محمد حسن کجاست؟ گفتند ایجا همه محمدحسن هستند! کدوما رو می خوای گفتم عبدالله به هم نگاه کردند گفتند: عبدالله نداریم گفتم جبهه بوده گفتند اینجا خیلی ها می رن جبهه ! تقریبا داشتم ناامید میشدم آخرین سوالم رو اینطور پرسیدم از جبهه ای ها کدامشان الان مرخصی هستند؟گفتند قاسم و چند تا اسم دیگه و آدرساشون رو دادند رفتم در خونه قاسم با دیدن من کلی تعجب کرد و گفت آدرس منو از کجا پیدا کردی گفتم خودت گفتی دولت آباد قلعه ممدسن! کلی خندیدیم و ماجرا رو تعریف کردم و قرار روگذاشتم برگشتم به سمت بالا و رفتم خیابان قزوین 16 متری امیری سراغ عباس بیات پدرش ساندویچی داشت سراغ عباس روگرفتم پدرش نگاهی به من کردو پرسید چکارش داری؟ گفتم دوستشم ! همینطور که نگاهم می کرد بعداز سکوت چند لحظه ای اشاره کرد برو خونه است! خلاصه اورو هم خبر کردم و ...

و مجددا رفتم سراغ روزبهانی که گفتند رفته قم امشب نمیاد خلاصه فردای آنروز یعنی شنبه به اتفاق همه دوستان بجز مجید روزبهانی (او هم قسمتش شد بره کربلای 8 و پایش رو جا بگذاره)از پادگان بعد از تحویل کلید به محمدفرد رفتیم ترمینال و حرکت کردیم به سمت منطقه .

عملیات در دشت شیلر بود ما مامور شده بودیم به تیپ 662 بیت المقدس که بچه های همدان و کرمانشاه بودندو کلا تیپ پدافندی بود و قرار بود با این عملیات تبدیل به تیپ آفندی بشه بچه های اطلاعات ل 27 هم مامور شناسایی بودند .... اصل ماجرا بمونه برای بعد!!

باتشکر از برادر حاج محسن اربابیان 

مشتاقانه منتظر خواندن ادامه خاطرات هستیم


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در سه شنبه یکم اردیبهشت ۱۳۹۴ ساعت 15:29 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - سفر به دیار فکه.............سفر به دیار فکه.............

کاروان رزمندگان لشگرده سیدالشهداء علیه السلام از استان تهران و البرز با حضور در یادمان شهدای عملیات سیدالشهداء(ع) در فکه یادشان را گرامی میدارند..... 

همسنگران جهت همراهی در این سفر معنوی با حضور در هیات های گردان ها و واحدها ثبت نام کنند 

تاریخ حرکت پنجشنبه 10 اردیبهشت و برگشت روز جمعه 11 اردیبهشت 

مراسم یادبود شهدای عملیات سیدالشهداء علیه السلام صبح روز جمعه 11 اردیبهشت در یادمان شهدای عملیات در فکه برگزار میگردد. 

..........عملیات سیدالشهداء علیه السلام در نیمه اردیبهشت سال 65 در منطقه عمومی فکه انجام شد و سرداران شهیدی چونحاج حسین اسکندرلوفرمانده گردان علی اصغر علیه السلام وشهیدمحمدحسن حسنیانفرمانده گردان المهدی(ع) در این عملیات به شهادت رسیدند 

گردان تخریب هم در این عملیات 5 شهید تقدیم نمود

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - در شب ولادت علمدارکربلا آسمانی شدنددر شب ولادت علمدارکربلا آسمانی شدند

شب 9 ربیع سال93 رفته بودم هیات گردان حضرت قاسم علیه السلام و با حاج اصغر احمدی مشغول صحبت بودم که حرف بچه های تخریب که توی فاو شهید شدند به میان اومد و حاج اصغر حکایت اون شب و شهادت بچه ها رو اینگونه برایم گفت:اوگفت ، من اون موقع به عنوان نیروی آزاد گردان حضرت علی اکبر علیه السلام بودم و گردان علی اکبر درخط پدافندی بود که بچه های تخریب رفتند برای مین گذاری..ایشون فرمود نزدیک 90 عدد تانک مقابل ما عراق گذاشته بود ومدام روی خاکریز ما آتیش میریختند...اون شبی هم که بچه ها رفتند همین تانک ها فعال بودند...وقتی بچه ها از خاکریز خودمان جدا شدند من اونجا بودم.هرکدوم دوتا مین "ام 19 " با خود حمل میکرد شهید نباتی با خودش مین نداشت...یعنی 6 نفر هرکدام دوتا مین...یعنی 12 مین ضدتانک...اون لحظه هم تانک ها تک و توک شلیک میکردند که احتمال قریب به یقین یکی از گلوله های مستقیم تانک با این بچه ها اصابت کرده و موج انفجار اون دیگران رو هم به شهادت رسوند....بچه ها که رفتند ما هم در خط مشغول بودیم که صدای انفجار مهیبی اومد..ما توجه ای نکردیم چون تانک ها میزدند حساس نشدیم تا اینکه یکی از بچه های تخریب که پشت خاکریز بود ومنتظر دیگران بود پیش ما اومد وبا نگرانی گفت بچه ها نیومدند...من وارد میدان مین شدم و هوا تاریک بود گاهی منور میزد.در نور منورها هرچه نگاه کردم کسی رو ندیدم برادر نباتی رو صدا کردم.چند بار گفتم بچه های تخریب....اما اثری نبود تا اینکه چاله انفجار بزرگی توجهم رو جلب کرد.یک مقدار که دقیق شدم اثری از تعدادی پیکر قطعه قطعه شده بود برگشتم پشت خاکریز تا کمک بیارم... چند تا از بچه های تخریب هم که نگران برگشت بچه هاشون بودند پشت خاکریز نگران ایستاده بودند من هم حکایت انفجار رو به اونها گفتم وبا هم وارد میدون مین شدیم و رسیدیم به چاله انفجار..... هرچه وارسی کردیم از اون هفت نفر که رفته بودند هیچ خبری نبود ... دیگه خاطر جمع شدیم که همه با انفجار شهید شدند ومشغول جمع آوری شهدا شدیم....بعضی از شهدا تخریب سر و صورتشون سالم بود ومیشد تشخیص داد و از چند تای دیگر جز چند کیلو گوشت له شده  چیزی نموده بود .... موج انفجار پاره های گوشت و استخوان رو به اطراف پاشیده بود  با بچه های تخریب در اون تاریکی شب تا اونجا که توانستیم اجزای پیکرهای مطهرشون رو جمع آوری کردیم....از سه شهید چند کیلو گوشت و استخوان مونده بود که به سه قسمت تقسیم کردیم و شهدا رو به عقب انتقال داده و تحویل معراج شهدا دادیم   

راوی:جعفر طهماسبی

سردار شهید حاج اصغر احمدی فرمانده گردان حضرت قاسم  لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام غریبانه و مظلومانه در اسفند ماه سال 93 از بین ما پرکشید و در جوار رحمت حق همنشین رفقای شهیدش شد.

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در دوشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 0:16 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - عیادت از پدر شهید استادعیادت از پدر شهید استاد

 

جمعی از همسنگران در سالگرد شهادت شهید رضا استاد با حضور در منزل این شهید در شهرستان کرج از پدر بزرگوار این شهید عیادت نمودند...پدر شهید رضا استاد که خود از اعضای قدیمی هیات الوارثین است چندی در بستر بیماری میباشد و بدینوسیله از همه دوستان وهمسنگران طلب دعای خیر برای صحت وسلامت این عزیز را داریم

شهید رضا استاددربمباران شیمیایی مقر گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام در بیاره عراق در روز 13 فروردین 67 به شهادت رسید

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در یکشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 15:20 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - بزرگداشت شهدای عملیات کربلای8بزرگداشت شهدای عملیات کربلای8

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در یکشنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 11:18 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - آرزویی که امسال برآورده شدآرزویی که امسال برآورده شد

امسال توفیق یار شد که با جمعی از همسنگران تخریبچی قدم به سرزمینی بگذاریم که شاهد روزهای شیرین نوجوانی و جوانی ما بود. این بار با هماهنگی مجمع رزمندگان لشگرده سیدالشهداء علیه السلام که چند ماهی است تاسیس شده ، میهمان کاروان راهیان نور شهرداری تهران و باغ موزه دفاع مقدس بودیم. روز چهارشنبه 5 فروردین ماه ساعت 8 صبح از شهرک شهید جنگروی به همران جمعی از بچه های اطلاعات عملیات لشگر و سایر گردانها با 5 دستگاه اتوبوس که روی اون آرم باغ موزه و شهرداری تهران چسبیده بود عازم جبهه های جنوب شدیم. طول این سفر 4 روز بود و در این 4 روز با احتساب رفت و برگشت از تهران تا جنوب کشور برنامه فشرده ای تدارک دیده بودند. برنامه شب اول ما پادگان دو کوهه و حضور در حسینیه تخریب لشگر27 محمد رسول الله بود که با خاطره گویی سردار احمد بیگدلی گذشت.برنامه روز دوم بازدید از یادمان فتح المبین و صرف نهار در اهواز بود که ساعت 8 صبح اتوبوس ها آماده حرکت شدند. قبل از حرکت از تهران و شب قبل از حرکت در دوکوهه مسولین کاروان به ما قول دادند که بچه های تخریب میتوانند با وسیله ای که در اختیار دارند سری هم به مقر الوارثین بزنند که متاسفانه هنگام حرکت از دو کوهه این تصمیم به هم خورد و علی رغم تلاش دوستان مسولین کاروان راهیان نور شهرداری تهران این خواهش بچه های تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام را اجابت ننمودند و قرار شد دوستان تخریبچی با هزینه شخصی خود به مقر الوارثین مشرف شوند... با هماهنگی های انجام شده دو دستگاه مینی بوس از شهرستان شوش دانیال اجاره شد و اتوبوس کاروان ما در یادمان فتح المبین توقف کرد و مشتاقان زیارت مقر الوارثین از کاروان راهیان نور شهرداری جدا شد و بعد از طی مسیر 15 کیلومتری به موقعیت الوارثین رسیدیم.

چند سالی بود که در آرزوی زیارت این قطعه از بهشت ساعت شماری میکردم جایی که روزگارانی نه چندان دور خانقاه عشقبازی مردان خدا بود.. تنها نشانه ای که از اون مکان عرشی به چشم می آمد شبهی از حسینیه بود که در میرفت یکی دوسال دیگه محو شود .... مینی بوس ها بالای ثپه مشرف به میدان صبحگاه ایستادند و ما پیاده شدیم. اولین نجوای من با الوارثین این بود که خدا را شکر که یکبار دیگه ما تو رو زیارت کردیم.

از نقطه ای به سمت حسینیه سرازیر شدیم که زیر پایمان قبر های پر شده از خاک بود ...قبرهایی که یاران ما نیمه های شب مشتری آن بودند....پیام... سیدمهدی...ضیایی...رسول....  

وقتی سمت حسینیه میرفتم خاطرات با این سرزمین در ذهنم فوران میکرد...اینجا میقات بهترین جوانان این سرزمین بود.... یاد نوشته ای از شهید رسول فیروزبخت افتادم که در روزهای خلوت با الوارثین نوشته بود:مسواک زدم وضو گرفتم و قبل از اینکه به چادر بیایم رفتم و در تپه ماهورهای اطراف مقر کمی دور زدم و به حال خودم کمی گریه کردم و بعد از آن خوابیدم...  

یاد شهید حاج قاسم افتادم که دیوانه وار به این مقر عشق میورزید و سعی میکرد که نیمه شب های الوارثین رو از دست نده... رازش رو که پرسیدم گفت: اینجا معراج شهدای عملیات فتح المبین بود... و یعنی اینکه از اینجا میشه به معراج رفت...

یاد روزهایی افتادم که از صبحگاه در میرفتم ... خدایی هم خیلی زور داشت که خواب و استراحت رو رها کنی و توی پستی و بلندی های اطراف مقر بدوی.. من توی این صبحگاه خیلی تنبیه شده بودم....500 تا بشین پاشو....سینه خیز....شن ریزی و یک روز صبح هم با شهید پیکاری نیم ساعت توی صبحگاه به زانو نشستیم....

وقتی روی شن های الوارثین قدم میزدم و شن ها زیر پاهام خش و خش میکرد یاد اون شبی افتادم که شهید نباتی نیمه شب که همه خواب بودند با داد و بیداد همه رو از خواب بلند کرد .... اون نیمه شب خیلی دلنشین بود ... شهید نباتی میگفت: برادر های اسطوره نماز شب خون!!!!! وقتی میرید برای عبادت ، اینقدر خش خش نکنید. روی ریگ ها با احتیاط را برید و مزاحم خواب مانشوید.... این کار اون هم دلیل داشت..آخه شایعه شده بود که او هم اهل نیمه شب و نماز شبه.... شهید نباتی میخواست با این کار رد گم کنه و از سر زبانها بیفته.... خدایا ما چیا توی این سرزمین دیدیم...

یه عده از دوستان از مسیر بالای حسینه به سمت حسینیه الوارثین رفتند و من هم از بالای تپه به سمت میدان صبحگاه الوارثین سرازیر شدم...

اشک روی گونه هام میلغزید و گاهی هم خم میشدم و مشتی از خاک رو برمیداشتم و بو میکردم... وسط راه تا نگاهم به سکوی چادر ها افتاد خنده ام گرفت.... آخه یک تعداد چادر سمت راست مقر بود که به خیمه های" ابرار" مشهور بود و چادر ما هم سمت چپ بود و به ما میگفتند خیمه های" اشرار"... از بس که ما شر بودیم...این اصطلاحات شهید حاج رسول فیروزبخت بود که برای خودش عالمی داشت....  

به حسینیه که رسیدم پاهام شل شد وروی زمین نشستم و بقیه بچه ها هم یکی یکی اومدند... یکی از همسفر های امسال ما اخوی بزرگ شهید سید محمدزینال حسینی فرمانده گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام بود.... دیدم سید مرتضی چشمهاش خیسه.... انگار دنبال گمشده ای میگرده.... تو حال خودم بودم و داشتم خاطرات رو مرور میکردم و اشک میریختم که دیدم سید مرتضی مقابلم ایستاده و داره توی چشمهام نگاه میکنه و منتظره من چیزی بگم... و من بی انصاف هم چیری گفتم که نباید میگفتم.... گفتم سید مرتضی: من در این نقطه کنار برادرت سید محمد ایستاده بودم که خبر شهادت سید مجتبی رو آوردند.... سید محمد تا این خبر رو شنید عقب عقب رفت و تکیه به دیوار داد و روی زمین نشست و با ناله گفت: حالا جواب مادرم رو چی بدم.... اینمکان بود که فرمانده ما از داغ برادر از پا افتاد.... حالا دیگه همه جمع شده بودند وصدای هق هق گریه ها میومد... صدای ضجه وگریه مرشد ما حاج ابراهیم قاسمی از همه بلند تر بود از ناله هاش معلوم بود که خیلی دلتنگ شهداست....  

جای همه دوستان خالی بود که روز سوم شهادت حضرت زهرا سلام اله علیها در حسینیه الوارثین بساط روضه به پا شد.... من هم میخوندم..طنین نعره ام برپاست مادر..... تفنگم بر زمین تنهاست مادر.... نمردم من غریب اندر بیابان.....سرم بر دامن زهراست مادر..... گفتم بی بی جان... شما سر همسنگران شهید ما رو به دامن گرفتی... چه کسی سر عزیز تو را از زمین برداشت..

غوغایی بود دوست داشتم ساعت ها کنار سفره شهدا میموندم و براشون روضه میخوندم.... شهدای گردان به این حقیر ناقابل خیلی لطف داشتند... یکیشون به من گفت: اگر تو روضه خونی کم بگذاری و من شب عملیات کم بیارم قیامت جلو تو میگیرم.... خدایی نمیدونستم چیکار کنم...یقین داشتم که اونها هم اومدند و روز سوم شهادت بی بی دارند با ما گریه میکنند...

مدام به ساعت نگاه میکردم و لحظاتی که به تندی میگذشت آزاردهنده بود....آدم وقتی با معشوقش خلوت میکنی دوست داره زمان متوقف بشه... اما چه باید کرد... طبق قولی که داده بودیم بایستی به سایر کاروانیان ملحق میشدیم...

من هم مجلس رو توی شور روضه و گریه تموم کردم با این شعر که....گل اشکم شبی وا میشد ایکاش....همه دردم مداوا میشد ایکاش....به هرکس قسمتی دادی خدایا.....شهادت قسمت ما میشد ایکاش...

روضه که تموم شد بچه ها به نماز ایستادند و به یاد اون روزها و توفیق زیارت الوارثین نماز شکری خواندند

یکی از دوستان شیرینی تولد دخترش رو گرفته بود و در الوارثین پخش کرد و باید سریع برمیگشتیم..  

بعضی از دوستان هم از فرصت استفاده کرده بودند و خودشون رو به درخت های"کنار" رسونده بودند و داشتند جیباشون رو پر میکردند.... این درخت ها اطراف سرویس بهداشتی های مقر بود و نزدیک 30 سال پیش بدست خودشون کاشته شده بود... 

ساعت یازده و نیم روز پنجشنبه 6 فروردین بود که با الوارثین وداع کردیم ..... اما از اون قول گرفتیم که باز هم ما رو بطلبد..... 

جامونده از شهداء:جعفرطهماسبی


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در شنبه پانزدهم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 11:35 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - گزارش سفر به معراج شهیدان(سیدمحمدحسین زینال حسینی)گزارش سفر به معراج شهیدان(سیدمحمدحسین زینال حسینی)

 امروز 5فروردین 94 روز حرکت ما  برای راهیان نوربود. ساعت 6 صبح از خواب بیدار شدیم و یک ساعت بعد به اردوگاهی(شهرک شهید جنگروی) مورد نظر رسیدیم. بعد از مراسم زیارت عاشورا و توصیه های مسئولین ، به راه افتادیم. طوری حرکت کردیم که ساعت 2:30 دقیقه در شهر مهاجران(استان مرکزی ) بودیم. پس از اقامه نماز و خوردن غذا به راه خود ادامه دادیم.مسیرمانتا شهر بروجرد کمیکسل کننده شد.

 حدود 7 ساعت بعد به اردوگاه دوکوهه در شهر اندیمشک رسیدیم. اردوگاه دوکوهه از نظر من مکان جالب و قابل توجهی بود و طبق گفته ی راویان در زمان جنگ تحمیلی یکی از پایگاه های بزرگ و مهم برای آموزش و اعزام نیرو به مناطق عملیاتی بوده است. ما در دو کوهه اردوگاه شهدای گردان تخریب را نیز دیدیم .وجود تانک و نفر بر ها ودیدن آنها از نزدیک برایم بسیار جالب بود و حال و هوایاردوگاهرا تغییر داده بود. 

در ادامه سفرمان به شهر اهواز رسیدیم. هر کدام از شهرهای جنوبی کشورمان حس و حال خاصی از جنگ را به ما منتقل میکرد. همسفرانمان ما را به اردوگاه خود که همان مقر گردان تخریب ( الوارثین) بود، بردند. همرزمان دو عموی شهیدم (سید محمد و سیدمجتبی ) از خاطراتشان برایمان بسیار گفتند. من آنجا را خیلی دوست داشتم و از این که پایگاهی که عموی عزیزم آنجا بوده را از نزدیک دیدم بسیار خوشحال شدم.  در روز دوم سفر،ما علاوه بر مقر الوارثین شلمچه را هم زیارت کردیم.شلمچه هنوزهم آثارجنگ را در خود داشت. من چند تانک،نفربر و قایق که در تالاب گیر افتاده بودند را از نزدیک دیدم.راویان گفتند زیر آبها هنوز مینهای خنثی نشده ایی وجود دارند و حتی تابلوهایی با نوشته ی خطر مین  نیز وجود داشتند که برای من خیلی جالب بود.ما شب دوم را در خرمشهر گذراندیم. خرمشهرهمانند اسمش شهری بسیار خرم بود ؛ عبور رود کارون از وسط این شهر زیبایی آن را چندین برابر کرده بود.با گذر از خرمشهر و دیدن خانه ها و کوچه های آن ماجراهایی ک در کتابها و فیلمهای جنگی خوانده و دیده بودم در ذهنم زنده می شد ؛ خانه های یک طبقه با نمای آجر،درختهای نخل،مردان و زنان عرب زبان با دشداشه و لباس بومی،همه وهمه برایم خیلی جالب بود. خداروشکر که رزمنده های عزیز بارشادت های بی نظیر این شهر زیبا را از دشمن پس گرفتند. روحشان شاد. 

روز چهارم هویزه ، طلائیه و خین را زیارت کردیم. نهرخین مرزآبی بین ایران و عراق است. طوری که با ایستادن در یک سمت نهر خین می توانستیم به وضوح پاسگاه مرزی عراق را در آن سمت نهر خین ببینیم . این نهر بسیاری از شهدا را در خود مدفون کرده است .  

حسنختام سفر ما زیارت مقبره دانیال نبی(ع) در شهر شوش بود .                                   روز چهارم ساعت6بعد از اقامه ی نماز صبح به سمت تهران حرکت کرده و حدودا 12 ساعت بعد تهران بودیم.

من از تمام شهدا و رزمندگان 8 سال دفاع مقدس بخاطر رشادت هایشان و دفاع از ایران عزیزمان ممنونم؛ بخصوص شهدای مناطق شلمچه،طلائیه،هویزه،خرمشهر،اهواز،نهرخین وگردان تخریب لشگر 10 سید الشهداءعلیه السلام 

شادی روحشان صلوات 

سید محمد حسین زینال حسینی

10/1/1394         

  

مقر الوارثین(اردوگاه تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) 

 

حسینیه الوارثین

   

یادمان شلمچه

  

نهرخین نزدیکترین مرز کشور ما با عراق

  

رودخانه کارون وپل خرمشهر

 

مسجد ولیعصر-یادمان شهدای نهرخین


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در پنجشنبه سیزدهم فروردین ۱۳۹۴ ساعت 1:51 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - بزرگداشت شهدای عملیات خیبر و بدربزرگداشت شهدای عملیات خیبر و بدر

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در چهارشنبه سیزدهم اسفند ۱۳۹۳ ساعت 10:18 موضوع |

  • جامانده ازشهدا