اولین سالگرد شهادت مدافع حرم شهید رسول خلیلی برگزارمی گردد
سه شنبه 27 ابان ماه از ساعت 15الی 17 - شهرک شهید محلاتی- مسجد امیر المومنین (ع)
نوشته شده توسط (جامانده قافلهی عشق) در یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۳ ساعت 18:48 موضوع |
اولین سالگرد شهادت مدافع حرم شهید رسول خلیلی برگزارمی گردد
سه شنبه 27 ابان ماه از ساعت 15الی 17 - شهرک شهید محلاتی- مسجد امیر المومنین (ع)
نوشته شده توسط (جامانده قافلهی عشق) در یکشنبه بیست و پنجم آبان ۱۳۹۳ ساعت 18:48 موضوع |
با خبر شدیم همسنگر قدیمیمرحوم اکبر محمدیدر مجلس روضه ابا عبدالله الحسین به یاران شهیدش ملحق شد.اکبر محمدی از بچه های محله خزانه بود که قبل از عملیات خیبر با شهیدان خدیور و عباسی به جمع رزمندگان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام پیوست ودر این عملیات خوش درخشید.
یاد وخاطره این عزیز را گرامی میداریم.
مراسمی از طرف همرزمانش و هیأت خانواده شهدا، جمعه شب، نهم آبان ماه، همراه با مراسم هیأت، از ساعت 20:30 در مسجدجامع خزانه بخارایی، واقع در فلکه اول خزانه بخارایی، برگزار خواهد شد.
نوشته شده توسط (جامانده قافلهی عشق) در چهارشنبه هفتم آبان ۱۳۹۳ ساعت 11:10 موضوع |
در ماه محرم و در هیئت ها بی معرفتی است اگریاد روضه خونها و نوحه خون های شهید نکنیم.متاسفانه نقش حیاتی این حنجره های عرشی در دفاع مقدس کمرنگ نه که بی رنگ شده. شاید به خاطر این بود که اونها مقید بودند رزمنده ها رو به امام حسین واهل بیت علیهم اسلام دعوت کنند نه به خودشون ... شاید مداح و ذاکر با تعاریف امروزی و مصادیقش با این چاوشان جبهه زمین تا آسمان فرق داشته باشه..روضه خونهای جبهه نه قیافه و لباس شهرتی داشتند و نه ماشین کذایی که توی خیابون باهاش پز بدهند.. نه سیستم صوتی آنچنانی داشتند و نه نوچه های اینچنانی... نه حلقه مناسبتی داشتند و نه رینگ محافظتی... آنقدر رئوف و مهربان بودند که همه گرداگرد وجودشون حلقه میزدند.. و چون نوا هاشون از دل برمی آمد لاجرم به دل مینشست.... نه میکروفنی بود و نه اکویی بود و نه اطاق خلوت که اونها را تیمار کنند تا صداهاشون صاف بشه و خراش برنداره و در یک کلام سازو برگی در اختیار نبود .... هرکجا نیاز بود امام حسین و اهل بیت علیهم السلام به کمک بیایند که همواره نیاز بود روضه خونها و نوحه خونها حلقه واسط بودند ... روضه خونهای جبهه اهل نمازشب بودند و قبل از دیگران از خواب بلند میشدند. در ادب و افتادگی زبانزد بودند. آنقدر نقش این نازنینان برجسته بود که تصورجبهه و سنگر و شب عملیات بدون اونها بی معنی است. اکثر روضه خونهای جبهه ، وقت شهادت جوان و نوجوان بودند . مداحان مدعی تک وتوکشون جبهه میومدند و همین نوحه خونهای هیئت های توی کوچه های شهر ها شده بودند مداحان گردانها و واحدها . با خودم فکرمیکردم مگر میشود روضه خون امام حسین علیه السلام بود و دم از عاشقی زد و یالیتنی کنت و معک گفت ... اما در میدان جنگ با یزیدیان پر رنگ حاضر نشد.. هنر روضه خوانان شهید که در ماه محرم کسی یادی از آنها نمیکند و در سمینارها و اجلاسهای متعدد یادی و عکسی از اونها نیست به این بود که به موقع و با درک شرایط به یاری دین حق شتافتند.. اصلا فلسفه هیئت داری و روضه خوانی این است که در موقع نیاز این جماعت تابلو دار ، دین را یاری کنند...
مداح شهید سید علی زواره ای-شهادت عملیات والفجر۸
توی کتاب تاریخ سیدالشهدای(ع) مرحوم صفایی حائری این جملات به دلم خوش نشست: "جایی که حسین علیه السلام درمحاصره دشمنان قرار گرفته ، شیعه آن نیست که بالای تل برود و مشغول گریه وزاری شود که خدایا، تو اورا یاری کن. و از نصرت ومساعدت او دریغ ورزد" ....
برگزاری کنگره پیرغلامان حسینی قبول باشه و دستشون درد نکنه و خدا عمر پیرغلامان رو به اندازه آفتاب بلند کنه و حرکت های تجلیل از این نازنینان کاملا پذیرفته است.. اما ؟؟؟!!!!....
آیا امسال در استان خوزستان که با جانفشانی شهدا و فرزندان این مرز و بوم آزاد شد از مداحان شهید یاد کردید... در کمیسیون های تخصصی فکری برای جمع آوری و مستند کردن زندگی نامه این چاووشان جبهه نمودید...
جای تاسف است که چیزی مکتوب از این دست برای ارائه به نسل جدید ذاکرین و مادحین اهل بیت علیهم السلام نداریم... چه کسی را برای الگو قرار دادن به نوغلامان اهل بیت(ع) معرفی میکنید...
اگر جوانی از شما بپرسد شیر غلام ارجح است یا پیر غلام؟؟؟؟!!!!! چه جواب میدهید...
آیا احتمال نمیدهید که به خطا رفته باشید....
یاد چند بیتی افتادم که زمان جنگ برای رزمنده ها میخوندیم که:
لافت از عشق حسین است و سرت بر گردن است؟
عشق بازی سر به میدان وفا افکندن است
گر هواخواه حسینی ترک سر کن چون حسین
شرط این میدان به خون خویش بازی کردن است
مداح اهل بیت(ع) شهید جواد رسولی-شهادت عملیات دفاع سراسری
ارباب ما در اولین خطبه ای که بعد از رسیدن به کربلا در روز دوم محرم الحرام سال 61 خواند فرمود:"اِنَّ النّاسَ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعْقٌ عَلى اَلْسِنَتِهِمْ یَحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانونَ؛ به راستى که مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست، تا جایى که دین وسیله زندگى آنهاست، دین دارند و چون در معرض امتحان قرار گیرند، دینداران کم مى شوند.
جمله ای از مداح اهل بیت علیهم السلام شهید محسن گلستانی دیدم که پشتم لرزید.. او فرمود: وقتی حسین علیه السلام در صحنه است ، اگر در صحنه نیستی ، هرکجا میخواهی باش!!!! چه ایستاده به نماز ، چه نشسته بر سفره شراب...
امروز مداحان اهل بیت علیهم السلام افسران ارشد دستگاه امام حسین علیه السلام هستند و اگر معرکه ای پیش آمد کند باید میدان دار معرکه باشد...فقط سیره مداحان شهید که امتحان پس داده اند میتواند پرورش دهد کسانی را که پاکباخته ارباب باشند.
اگر پذیرفته ایم که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا ، باید مداحانی میدان دارباشند که فدایی دین خدا شوند. نه بالای گودال قتلگاه ناظر بر صحنه باشند و گریه وزاری کنند.
مداح اهل بیت(ع) شهید غلامعلی رجبی-شهادت عملیات مرصاد
و کلام آخر ، اگر همایش ها و سمینارها خروجی اش پرورش مداح انقلابی است درود برشما و اگر نیست ترمز را بکشید و کار را به اهلش بسپارید.
بیاییم تلاش کنیم تا نوغلامان دستگاه امام حسین علیه السلام الگوی خود را بیابند ..
و قول مولایمان امام خامنه ای ختم کلام ...آنجا که فرمود : بگذارید جوان های ما الگوهایشان را پیدا کنند. برای جوان الگوی جوان از همه بهتر است. شما ملاحظه کنید پیامبر اکرم (ص) فرمود : (الحسن و الحسین سیدی شباب اهل الجنه) یا (سید اشباب اهل جنه) با اینکه این دو بزرگوار به سنین پیری یا قریب به پیری هم رسیدند اما پیغمبر برای جوان ها الگو داد. جوان الگوی جوان میخواهد. اینها بهترین جوان ها هستند. همه آن ها جوان و همه آن ها برجسته و همه آن ها الگو و چه چیز بهتر از اینها. کدام کشوری کدام ملتی اینهمه چهره جوان ناب و برجسته دارد که به آن مرحله ای از معرفت رسیده اند که پیران عارف ما پس از یک عمر ریاضت آیا می رسند یا نمی رسند؟خیلی اینها باارزشند!!...
....و با این ستاره ها می شود راه را پیدا کرد.آن اخلاص آن ایمان آن صفا آن بیخود شدن در مقابل هدف ها و ارزش ها . لذاست که این ها باید تجلیل بشود و بنده معتقدم که تجلیل این ها یکی از فرایض ماست.
مداح اهل بیت(ع) شهیدمهدی خندان-شهادت عملیات والفجر۴
مداح اهل بیت(ع) شهیدسیدعطا میرمحمدی-شهادت عملیات خیبر
مداح اهل بیت(ع) شهید عموحسن امیری-شهادت عملیات کربلای۵
نوشته شده توسط (جامانده قافلهی عشق) در دوشنبه پنجم آبان ۱۳۹۳ ساعت 11:37 موضوع |
نوشته شده توسط (جامانده قافلهی عشق) در شنبه سوم آبان ۱۳۹۳ ساعت 0:5 موضوع |
نوشته شده توسط (جامانده قافلهی عشق) در دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۳۹۳ ساعت 13:20 موضوع |
پائیز۶۶ حسینیه الوارثین- نفر سوم از سمت راست شهید قدرت الله خوشجام
تخریبچی شهید قدرت الله خوش جامنوجوان کم حرف و سر بزیری بود....سعی میکرد توی کارهای خیر نفر اول باشه....صف اول نماز توی حسینیه الوارثین هم جاش بود.....اومده بود که لایق شهادت بشه ....که شد....و رفت....
قدرت 31 شهریور ماه 67 ، درروز تاسوعای حسینی و در آخرین عملیات لشگرده سیدالشهداء علیه السلام در محور مهاباد ، بوکان ، سردشت مجروح شد و در روز عاشورای حسینی در بیمارستان بوکان به شهادت رسید...
قدرت روزاول محرم آخرین نامه رو برای خانواده اش اینگونه نوشت :این آخرین نامه است که برایتان مینویسم چون دیگر جنگی و جبههای نیست. شما هم دیگر جواب نامه را ننویسید.
بسمه تعالی
با سلام ودرود خدمت آقا امام زمان و نایب بر حقش امام خمینی و با سلام و درود خدمت شهدای جنگ تحمیلی و امت شهید پرور.
با سلام و درود بی کران خدمت پدرو مادر و برادران عزیز و گرامی و ارجمندم:
پس از عرض سلام امیدوارم که حالتان خوب بوده و باشد و در سلامت کامل به سر ببرید و در کارهای روزمرهتان موفق و موید باشید و اگر از حال اینجانب حقیر فرزند کوچکتان قدرت ا... خواسته باشید به لطف و مرحمت ایزد متعال خوب هستم و به دعاگویی شما مشغولم.
الان که این نامه را می نویسم ساعت 5/9 صبح در تاریخ 23/5/67 و روز اول محرم میباشد.
هنوز از شما نامهای به دستم نرسیده است و این آخرین نامه است که برایتان مینویسم چون دیگر جنگی و جبههای نیست. شما هم دیگر جواب نامه را ننویسید.
ببخشید که هم دست خطم بد است و هم نامه خط خطی است.
خوب دیگر عرضی ندارم. به بچهها سلام مرا برسانید . به امید پیروزی حق بر باطل .
دوستدار و ارادتمند هیشگی شما قدرت ا...
(امضاء)
23/5/67
حسینیه الوارثین-شهید خوشجام به ستون آبی تکیه داده..خیلی از شهدا محل عبادتشون کنار این ستون بود...شهید فیروزبخت..شهید دادو.....
تخریبچی شهید قدرت الله خوشجام در گلزار شهدای بهشت زهراء سلام الله علیها آرمیده.
قطعه ۴۰- ردیف ۵۱۸- شماره ۶
نوشته شده توسط (جامانده قافلهی عشق) در دوشنبه سوم شهریور ۱۳۹۳ ساعت 9:45 موضوع |
اولین سالگرد عروج رزمنده ایثارگر حاجیه خانم افسری والده همسنگران جانبازمان حاج کاوه وحاج مجید ذاکری برگزار میگردد.
زمان:جمعه ۳۱ مرداد ۹۳ از ساعت ۱۸.۳۰
مکان گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها-قطعه صالحین(۵۵)
نوشته شده توسط (جامانده قافلهی عشق) در سه شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۳ ساعت 21:14 موضوع |
روز جمعه طی مراسمی با حضور خانواده شهید حاج سید محمد زینال حسینی و همرزمان ایشان در هیئت الوارثین از سنگ مزار این شهید عزیز رونمایی شد.این مراسم با زیارت عاشورا همراه بود و در انتها ، والده شهید زینال حسینی ضمن تشکر از همسنگران فرزندش از درگاه خداوند متعال برای آنها طلب عاقبت بخیری نمود.
مرتضی در زمزه اولین پاسدارها بود که آمورش خلبانی دیدند .. بچه شهرری بود و برادربزرگترششهید عباس ملکیدر تظاهرات 18 دی سال 57 مردم شهرری بر علیه رژیم طاغوت به شهادت رسیده بود...
ارتفاع لری-مریوان تابستان ۶۴-شهیدان اسماعیل پور-مهوش محمدی-مهدی کریمی-سیدمحمد زینال حسینی-خاکفیروز-اکبرعزیززاده-مرتضی ملکی
تازه از عملیات بدر فراغت پیدا کرده بودیم که مرتضی به جمع رزمندگان تخریب لشگر10سیدالشهداء علیه السلام اومد و به بچه های شاه عبدالعظیمی گردان یکی دیگه اضافه شد.بچه های شاه عبدالظیم جمع غالب رزمندگان تخریب ل10 در اون ایام بودند... مرتضی خیلی پرکار و کم حرف بود...به شدت با حیا و خجالتی بود....آنقدر آروم صحبت میکرد که برای اینکه متوجه بشی چی میگه باید توی لبهاش نگاه میکردی....زیاد که به صورتش زل میزدی...میگفت برادر "مکروهه توی صورتی که مو توش سبز نشده نگاه کنی" مرتضی سنش خیلی بیشتر از ما بود اما هنوز مویی توی صورتش در نیومده بود... مرتضی یک رفیق داست که همیشه با هم بودند و او هم از بچه های نیروی هوایی سپاه بود....شهید حاج عبدالله (شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) هر وقت این دو تا رو با هم میدید..بهشون میگفت دوطفلان مسلم...
اواخر بهار 64 بود که با مرتضی و جمعی از بچه های گردان که خیلی هاشون شهید شدند رفتیم برای پاکسازی میدون مین های ارتفاع لری در کردستان عراق...
خرداد۶۴-مریوان-شهیدمرتضی ملکی دومین نفر ایستاده از سمت چپ-نه شهید درتصویرحاضرند
هوا که روشن میشد وارد میدون مین میشدیم و تا خود ظهر پاکسازی ادامه داشت.. دشمن از مین هایی کیکی و کپسولی یاTX50که مناسب کوهستان هست استفاده کرده بود ...
اوایل مرداد 64 بود که کار پاکسازی تموم شد و از مریوان به جنوب برگشتیم ودر اردوگاه الصابرین در اطراف پل کرخه مستقر شدیم....
دو ماهی بود که آقای فضلی به عنوان فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه السلام منصوب شده بودند....آموزشهای سنگین شروع شد و چند روز بعد هم شهید حاج عبدالله نوریان برای حج تمتع تشریف بردند و گردان تخریب دست شهید سید محمد زینال حسینی افتاد...سید توی آموزش خیلی جدی و بی رحم بود .... به قدری سخت میگرفت که بعضی ها میبریدند و از تخریب فرار میکردند و به گردان رزمی میرفتند...هروقت هم که بهش اعتراض میکردی در جواب میگفت باید تخریبچی طوری باشه که اگر از زمین وآسمون روش آتیش ریختند هواسش پرت نشه... خدایی کار سید حرف نداشت.. ما اثر این سختگیری های سید رو در عملیات ها دیدیم....یکی دو روز به عملیات مونده بود که بچه های تخریب به گردانها مامور شدند....بخشی از بچه ها مهیا شدند برای تله گذاری سنگرهای عراقی که شهید سید امین صدرنژاد با اونها کار میکرد و تعدادی هم قرار بود مامور بشند و به پشت دشمن نفوذ کنند و یکی دوتا پل روی رودخانه "دویرج" بود منفجرکنند...
روزی که شبش عملیات عاشورای 3 انجام شد فرمان از فرماندهی تیپ سیدالشهداءعلیه السلام اومد که نیروهای رسمی سپاه باید با لباس فرم سپاه که همون لباس سبز است در عملیات شرکت کنند...
ظهر قبل از عملیات مرتضی رو توی دهکده فتح المبین در جاده فکه دیدم لباس سبز سپاه برتن داشت و یک گوشه به دیوار تکیه داده و مشغول نوشتن نامه بود . خود کار توی دست های سرخش که با حنا رنگ گرفته بود تند تند عقب و جلو میرفت.. گفتم بچه محل سلام ما رو هم برسون..سرش رو بالا آورد و خنده ای کرد.
شهید مرتضی ملکی در حال نوشتن آخرین نامه
مرتضی نیمه شب 25 مردادماه سال 64 در شمال فکه در حال معبر زدن برای عبور رزمندگان لشگرده سیدالشهداء(ع) به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت زهراء(س) در خاک آرام گرفت.
نوشته شده توسط (جامانده قافلهی عشق) در شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۳ ساعت 23:5 موضوع |
بچه ها دشمن رو تا پشت مرزهاش عقب زده بودند و ما ماموریت داشتیم مقابل خاکریز خودمون میدون مین احداث کنیم... محدوده خط ما ، مرز بین پاسگاه زید و شلمچه بود... ماشین وانت رو پر از مین های ضدتانک و ضدخودرو کردیم وعازم خط مقدم شدیم...حدود عصر بود که رسیدیم....پا قدم ما بد بود و آتشباری دشمن شروع شد و هرلحظه امکان اصابت گلوله های توپ و خمپاره به ماشین ما که پر از مین و مواد منفجره بود وجود داشت..... قدری معطل شدیم تا آتش دشمن سبک بشه....اما نشد و مشکل دیگه ای هم اضافه شد واون گلوله هایی بود که بدون انفجار به اطراف ما میخورد و دود سفید رنگش توی فضا پخش مشد اول خیال کردیم دشمن داره برای ثبت تیر سلاح های منحنی زنش گلوله های فسفری میزنه...اما خبردارشدیم که دشمن برای گرفتن تلفات از ما داره گلوله های شیمیایی میزنه...بچه ها تک وتوک ماسک داشتن...با این وضعیت موندن بچه های تخریب با این همه مواد منفجره در خط به صلاح نبود وتصمیم براین شد به مقر پشت خط بریم و با تجهیزات کامل و ماسک شیمیایی برگردیم. وقت عقب اومدن از داخل جاده ای که با خاکریز دوجداره حفاظت میشد حرکت میکردیم . گلوله های دشمن دو طرف خاکریز به زمین میخورد و به ما ترکشی نمیرسید..حاج داود پشت فرمان بود وسلیمان هم کنارش و من و اسماعیل و قاسم خانی و چند تای دیگه از بچه ها ، توی بار وانت روی مین ها نشسته بودیم. منو اسماعیل برای اینکه توی دست اندازها کمتر اذیت بشیم روی در وانت نشستیم و ماشین هم به سرعت از داخل خاکریز به سمت جاده اهواز خرمشهر میگازید...
ایستاده از راست-نفر اول شهید اسماعیل خوش سیر-شهید پیام پوررازقی
نشسته از راست-نفر دوم شهید عباس بیات-آخرین نفرشهید حسن مقدم
یکمقدار که جلو رفتیم اسماعیل به خاطر اینکه قدش بلند بود و نیم تنه اش از ماشین بیرون بود بلند شد و روی مین ها به طوری که روش به من بود نشست.... نور خورشید دیگه توی آسمون نبود و گاهگاهی اصابت خمپاره یا گلوله مینی کاتیوشا که چند تایی با هم کنار خاکریز به زمین میخورد تعادل ماشین رو به هم میریخت.... بچه ها با هم شوخی میکردند.... به هم دیگه میگفتند چند ساعت دیگه بیشتر در بهشت باز نیست هر کی لیاقت داشته باشه باید از این فرصت استفاده کنه... اسماعیل هم صدا میزد آی بی لیاقت ها که لیاقت شهادت رو نداشتید یک کاری کنید!!!!! جنگ تموم شد...آخه گفته بودند چند روزی بیشتر مهلت ندارید برای عملیات مین گذاری و بعد از اون قرار بود نیروهایUN توی خط مستقر شوند ... همینطور که بچه ها گرم بگو بخند وشوخی بودند به نقطه ای رسیدیم که خاکریز دو جداره قطع شده بود و جاده حفاظی نداشت... ناگهان چند گلوله مینی کاتیوشا با هم زمین خورد.... موج انفجارش تعادل ماشین رو به هم زد و چند تا ترکش هم به در و پیکر ماشین اصابت کرد.... حاج داوود گازش رو گرفت و از میون گرد و خاک بیرون اومدیم اما دیدم یه چیزی روی پاهام سنگینی میکنه.... دیدم اسماعیله.... گفتم بابا بلند شو این هیکل گنده ات رو روی من انداختی....دیدم تکون نمیخوره...گفتم اسماعیل پام در گرفت.... سرش رو بلند کردم و یک نفس عمیقی کشید و کف ماشین روی مین ها پهن شد.... به قاسم خانی گفتم بلندش کن....که اون گفت : من دستم تر شده مثل اینکه خونه.... احتمالا اسماعیل ترکش خورده... من هم احساس کردم از زانو به پایینم خیس شده....دو نفری اسماعیل رو جابجا کردیم... اسماعیل مجروح شده بود اما توی اون ظلمات و تاریکی نمیدونستیم کجاش ترکش خورده.... سمت چپ پیراهن اسماعیل غرق خون بود.... از جا بلند شدم و زدم روی اطاق وانت و بلند گفتم : حاج داوود بگاز..... اسماعیل ترکش خورده.... سلیمان سرش رو از داخل اطاق وانت بیرون کرد و با شوخی گفت: ترکش چی...ترکش کمپوت.... من هم با عصبانیت داد زدم لامصب شوخی نمیکنم راستی راستی ترکش خورده....
ایستاده نفر دوم از سمت راست-شهید اسماعیل خوش سیر
رسیدیم مقابل پست امداد توی خط و ماشین نگه داشت ... اسماعیل رو که بدنش خیلی سنگین شده بود بغل کردیم وروی تخت خوابوندیم... داخل پست امداد برق که نبود فانوس ها رو بالا کشیدیم و بهیار شروع کرد به ساکشن کردن و احیای تنفس.... ما هم کمک میکردیم.... اول سلیمان شروع کرد تنفس مصنوعی دادن که بلافاصله خون زیادی از توی دهان اسماعیل بیرون ریخت و سلیمان کنار رفت و من شروع کردم... با هربار تنفس مصنوعی دادن خون زیادی از حلق اسماعیل خارج میشد....تمام تلاش ما این بود کا اسماعیل بهوش بیاد....آخر کار بهیار گفت من هر کاری که میتونستم انجام دادم و امکانات دیگه ای ندارم این رو باید با آمبولانس به عقب برگردونید....گفتم آمبولانس دارید... گفت چرخ های آمبولانس رو ترکش ها پنجر کردند با ماشین خودتون عقب ببرید... اسماعیل رو روی برانکارد گذاشتیم و آوردیم عقب وانت روی مین ها و حاج داوود همه گاز ماشین رو گرفت .... هنوز توی مسیر گلوله ها بود که کنار ماشین زمین میخورد...تقریبا دیگه ماه بالا اومده بود و میشد توی نور ماه صورت اسماعیل رو که آرام خوابیده بود سیر تماشا کرد...فکر میکنم یکی دوشب به عید غدیر بود... من و سلیمان توی بار وانت کنار اسماعیل روی خرواری از مین و مواد منفجره نشسته بودیم.... من دیدم سلیمان بغض کرده و آروم آروم زیر لب داره زمزمه میکنه.... من هم صدام رو رها کردم وشروع کردم به نوحه خوندن .... هی صورت اسماعیل رو میبوسیدم وگریه میکردم.....
از سمت راست- برادر کسبی-شهید ابراهیم خوش سیر- برادر زاکانی
حدود نیم ساعتی گذشت تا به بیمارستان امام حسین علیه السلام رسیدیم.... از ماشین پیاده شدم و دویدم داخل اورژانس.... امدادگرها با دیدن سر وضع خونی من طرفم اومدند و سوال میکردند چیه چی شده.... کمک کردیم اسماعیل رو روی تخت خوابوندیم... دکترها ریختند دورش و مشغول شدند. اورژانس موتور برق داشت و تمام چراغها روشن بود... تمام سمت چپ اسماعیل رو خون گرفته بود.... دکتر لباس خونی اسماعیل رو در اورد ... بدنش برهنه شد... چون هوا گرم بود دیگه زیر پیراهن تنش نبود.... دیدیم پهلوی سمت چپش شکافته.... دکتر چراغ قوه رو انداخت و توی اون رو وارسی کرد و سری تکون داد. مثل اینکه ریه ها پاره شده بود. من وسلیمان گفتیم : آقای دکتر چی شده ..... دکتر جواب ما رو نداد ... اما دستش رو برد روی صورت اسماعیل از بالا به پایین کشید و گفت: برای شادی روحش صلوات...من در حالی که بغض کرده بودم .. گفتیم دکتر مطمئنی....گفت فاتحه ات رو بخون... من زدم زیر گریه و شروع کردم بلند بلند گریه کردن... دکتر اومد سمت من و گفت رزمنده .. خیلی بی تابی میکنی.....گفتم دکتر این دومین شهید خانواده است .... الان داشتیم با هم بگو بخند میکردیم که این اتفاق افتاد..... یه پدر شهیدی اونجا بود و منو آروم کرد و بعد رفت و چند تا شیشه گلاب آورد.... صورت اسماعیل رو شستیم و بعد اسماعیل عزیز ما رفت توی سردخونه معراج شهدا و ما هم گریه کنون رفتیم سمت مقرمون.... وسط راه یادمون اومد که اسماعیل مدرکی دنبالش نبود .... باز برگشتیم سمت معراج شهدا ..... اونها تعجب کردند که شما باز برگشتید....گفتیم اومدیم مشخصات شهید رو ثبت کنید..... اونها هم خوشحال شدند ... این بهونه ای بود تا ما یک بار دیگه اسماعیل رو ببینیم.... و من روی کاغذ با ماژیک نوشتم.... شهید اسماعیل خوش سیر اعزامی از تهران و گذاشتم روی سینه اش...
شهید اسماعیل خوش سیر آخرین شهید جبهه جنوب گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام بود که پاهاش رو لای در بهشت گذاشت که بسته نشه و خودش رو جا کرد... اسماعیل غروب روز یکشنبه 9 مردادماه 67 مطابق با 16 ذی الحجه از منطقه پاسگاه زید به معراج رفت.
راوی : کاوه ذاکری
حسینیه الوارثین..سفره هفت سین عید۶۵
سمت راست شهید اسماعیل خوش سیر و سمت چپ برادرکاوهذاکری
دستنوشته شهید اسماعیل خوش سیر
نوشته شده توسط (جامانده قافلهی عشق) در پنجشنبه نهم مرداد ۱۳۹۳ ساعت 17:32 موضوع |