الوارثین

رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام

الوارثین

رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام

الوارثین

این وبلاگ به انتشار خاطرات شهدا و رزمندگان تخریبچی لشگرده سیدالشهداء علیه السلام می پردازد و پلی خواهد بود برای ارتباط نسل جبهه با نسل امروز ......... انشاءالله
سلام بر شهیدان تخریب
سلام بر اسوه های تهذیب
فرمانده ای داشتیم که مشخصات شناسنامه اش ، محمود نوریان بود اما توی گردان برادر عبدالله صداش میکردیم و چند ماه قبل از شهادتش خونه خدا رو زیارت کرد و زیاد طول نکشید از اون به بعد حاج عبدالله شد و در شهر فاو به آسمان پرکشید... و آخرین نصیحتش به ما این بود که..... به داد خود برسید که وقت تنگ است.

آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۱۵:۲۴ - siamak purasad
    ✔✔✔
الوارثین - برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند…برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند…

توی جبهه اطاعت مهم بود و عبادتی مقبول خدا بود که از روی اطاعت و بندگی باشه و اگر خدا قبول کنه در جبهه تکلیف ما روزه خوری بود.چون از خود اختیاری نداشتیم و آماده بودیم برای انجام ماموریت..خصوصا ما بچه های تخریب که یک لحظه هم بیکار نبودیم.نیروهای ستادی و بعضی از راننده ها فراغتی داشتند برای روزه گرفتن ....

سفره نهار در ماه رمضان!!!!!!

خردادماه سال۶۴ مقرالصابرین - از سمت راست-شهید صاحبعلی نباتی-شهیدمحمد بهشتی-شهیدمحمد بهرامی-شهید ابوالفضل دهقان آزاد

سفره نهاردر ماه رمضان

خردادماه ۱۳۶۴مقرالصابرین-شهدای کنارسفره-ازسمت راست-شهیدعباس بیات-شهیدرحمان میرزازاده-شهید اکبرعزیززاده-شهیدمرتضی ملکی-شهیدمحمدبهشتی-شهیدسیدمحسن جلادتی-شهیدپیام پوررازقی-شهید حاج قاسم اصغری

اولین سالی بود که گردان ما یک مقر ثابت پیدا کرده بود و از آواره گی در اومده بودیم . نام مقرمون رو شهید نوریان گذاشته بود الصابرین… واقعا هم ما جزء صابرین بودیم..آخه همه گردانها و واحدهای لشگر توی دوکوهه و اطراف سد دز مستقر بودند و فقط ما توی بیابون بی آب و علف و پر از مار و عقرب و رطیل توی اون گرمای 50 درجه بعد از پل کرخه جا و مکان داشتیم و ماه رمضون سال 64 آخرین ماه رمضونی بود که شهید نوریان بین ما بود…ایشون خیلی تاکید داشت که بچه ها شبهای قدر رو درک کنند… با تلاش شهید حاج قاسم اصغری و بقیه بچه هاحسینیه مقر هم سر پا شد… چند روز به شبهای قدر مونده بود که حاج عبدالله برنامه آموزش بچه ها رو قطع کرد او میخواست بچه های تخریب با فراغت بیشتری به عبادتشون برسند…فکرکنم توی گردان فقط راننده ها روزه میگرفتند...گرمای خرداد ماه جنوب و روزهای بلند واقعا آزار دهنده بود…

ماه رمضان ۶۴ - تلاش شهید حاج قاسم اصغری برای سر پا کردن حسینیه الصابرین

رمضان سال۶۴- تلاش شهید امیرمسعود تابش در برپایی حسینیه الصابرین

شب نوزدهم قرار شد برای احیاء بریم دزفول…. شهید نوریان علاقه خاصی به مردم دزفول داشت واین تیکه کلامش بود که صفای دل مردم دزفول….اون شب بعد از نماز مغرب و عشا زود شام  خوردیم و با چند تا وانتی که داشتیم همه رفتیم دزفول…رفتیم یکی از مسجد های قدیمی که چند تا پله هم میخورد و شبستان مسجد توی گودی قرار داشت…اونجا مراسم احیا و به سر گرفتن قران با حال خوبی برگزار شد..ساعت 12 شب بود که مراسم تموم شد و ما به مقرمون برگشتیم …به مقر که اومدیم ساعت 1 نیمه شب بود و تا اذان صبح 4 ساعتی وقت بود..شهید نوریان اصرار داشت بچه ها تاسحر بیدار باشند تا شب قدر رو درک کنند.پشنهاد داد که جوش کبیر بخونیم…به من نگاه کرد و گفت: مرشد ... حالش رو داری…و من هم قدری مکث کردم و گفتم برادر عبدالله یه کاریش میکنیم…با بلندگوی تبلیغات اعلام شد که برادرها برای مراسم به حسینیه بیایید. اون مقطع گردان تخریب لشگرسیدالشهداءعلیه السلام حدود صد تایی نیرو بیشتر نداشت..عمده بچه ها اومدند و برادر عبدالله خودش رحل و مفاتیح رو جلوی من گذاشت و گفت بسم الله و خودش هم پشت سر من نشست…من هم شروع کردم ..سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یارب….اللهم انی اسئلک بسمک یا الله یا رحمان و یا رحیم….بچه ها با گریه و اشک ؛ فقرات دعا رو با من همراهی میکردند..و شهید نوریان هم با گویش مخصوص خودش ذکر سبحانک یا لا اله الا انت رو میگفت….هرچی در دعا جلو تر میرفتیم احساس میکردم تعداد همراهان دعا داره کمتر میشه…ازسی امین فراز دعا که گذشتیم کمتر از ده نفر با من سبحانک یا لا اله الا انت میگفتند…اما برادر عبدااله هنوزسفت وسخت جواب میداد..دعای جوشن کبیر رو ادامه دادم….فکر مبکنم دعا هنوز به نیمه نرسیده بود که دیدم در جواب دادن ذکر دعا انگار صدای شهید نوریان هم نمیاد….آب دهنم رو قورت دام تا یک لحظه استراحتی به حنجره خسته داده باشم که شنیدم صدای خور خور میاد  اما روم نمیشد برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم ….بازم دعا رو ادامه دادم و در موقع جواب دادن ذکر دعای جوشن برایم یقین شد که هیچکس غیر خودم بیدار نیست و همه خوابند …برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم اکثر بچه ها دراز به دراز توی حسینیه خوابیده اند و بعضی ها هم توی سجده صدای خورخورشون میاد…شهید نوریان هم توی سجده بود… با خودم گفتم حتما برادر عبدالله توی حال رفته و داره در سجده با خدا مناجات میکنه…اما صورتم رو که نزدیکش بردم دیدم نه ایشون اصلا مثل اینکه توی این دنیا نیست…من هم مفاتیح رو بستم و کنار بچه ها خوابیدم…اون شب یکی از شبهایی بود که خواب به من خیلی مزه کرد....وقتی از خواب بیدارشدم که شهید نوریان داشت در گوشم میگفت برادر…الصلاه..الصلاه…چشمام رو که باز کردم.. شهید نوریان گفت:مرشد دعا رو تا کجاش خوندی من وسطش خوابم برد … من هم به خنده گفتم برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند….خدا بدادمون برسه…

راوی:جعفرطهماسبی

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در پنجشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۳ ساعت 16:13 موضوع |

  • جامانده ازشهدا

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی