الوارثین

رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام

الوارثین

رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام

الوارثین

این وبلاگ به انتشار خاطرات شهدا و رزمندگان تخریبچی لشگرده سیدالشهداء علیه السلام می پردازد و پلی خواهد بود برای ارتباط نسل جبهه با نسل امروز ......... انشاءالله
سلام بر شهیدان تخریب
سلام بر اسوه های تهذیب
فرمانده ای داشتیم که مشخصات شناسنامه اش ، محمود نوریان بود اما توی گردان برادر عبدالله صداش میکردیم و چند ماه قبل از شهادتش خونه خدا رو زیارت کرد و زیاد طول نکشید از اون به بعد حاج عبدالله شد و در شهر فاو به آسمان پرکشید... و آخرین نصیحتش به ما این بود که..... به داد خود برسید که وقت تنگ است.

آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۱۵:۲۴ - siamak purasad
    ✔✔✔
۰۸
شهریور

خیلی ها این عکس رو دیدند و صمیمیت  ابر مرد فرماندهان دفاع مقدس شهید مصطفی چمران را با نیروهای بسیجی اش به نظاره نشسته اند. بسیجی ها کم سن وسالی که کنار این مردان پولادین به مردی رسیدند. یکی از اون بسیجی ها این نوجوان است که کنارشهید چمران کتف به کتف نشسته و کلاهش رو هم سربالا گذاشته.. اون شهید علیرضا مالمیر است . شهید علیرضا مالمیربچه محل ما بود . محله شهدا یا همون محله اقدسیه در شهرری.. جایی که بیت الشهداء یا دخمه معروف در اونجا قرار دارد. جوون های بسیاری از اون محله لباس رزم به تن کردند و در همون نوجوانی با ملائکه هم پرواز شدند. علیرضا مالمیر هم یکی از اونها بود. علیرضا پسر شاخ شمشاد پری خانم بود که خیلی هم شر و شور بود و همه ازش حساب میبردند و بعد از انقلاب هم یکی از اولین بسیجی های مسجد صاحب الزمان (ع) شد. علیرضا جزء اولین رزمنده های شهرری بود که برای یاری دین خدا پا توی جبهه گذاشت. و اونقدر دلاور ونترس بود که میون یاران نزدیک شهید چمران جا گرفت.هرکجا درگیری سخت و سینه به سینه با دشمن بود علیرضا یکی رزمنده های پا به رکاب بود . علیرضا 19 ساله بود که بالاخره مزد مجاهدتش رو گزفت ودربهار سال 60و تنها چند روز قبل از شهادت پیرو مرداش شهید مصطفی چمران خلعت شهادت رو به تن کرد و در چند قدمی فرمانده اش به خاک رفت. اما دریغ که مزار این مجاهد در قطعه 24 گلزار شهدای بهشت زهراء سلام الله علیها پرت افتاده و زائری ندارد..شاید خیلی ها شهید چمران رو در این عکس دیده اند اما اون بسیجی کنار دستش رو ندیده اند و نام و یادی از شهید علیرضا مالمیر نکرده اند. انشاءالله روزی برسد که سردارو سربازبا هم دیده شوند و حتی مزارشان هم زیارت گاه همگان شود.
آدرس مزار: قطعه24-ردیف85-شماره30
 (راوی:جعفرطهماسبی)

  • جامانده ازشهدا
۰۸
شهریور

ساعت از دوازده گذشته بود که درگیری روی ارتفاعات دوروبر ما شروع شد.سمت راست ما ارتفاع 2519 و شهید صدر و وارس بود وسمت چپ ما ارتفاع سَکران قرار داشت..با شروع درگیری منورهای دشمن آسمان رو روشن کرد. تا اینجا دشمن هنوز متوجه حضور ما در داخل شیار "اِنِه"نشده بود.آتش سنگینی از سوی دشمن روی ارتفاع 2519 و شهید صدر اجرا میشد. مشکل وقتی بوجود آمد که هواپیماهای دشمن با ریختن منورهای خوشه ای تمام منطقه رو روشن کردند.به طوریکه ما از داخل دره کِدو به وضوح درگیری روی ارتفاعات رو مشاهده میکردیم.و وقتی منوّرهای خوشه ای از نورافشانی میوفتادند باقی مانده اون مثل گلوله های آتش به سمت زمین میومد و منطقه درگیری ما هم بیشه زار خشکی بود که به دشت منتهی میشد.و ارتفاع علف های گندمی تا ساق پا میرسید یکپازچه آتش میشد.

شهید اسماعیل خوش سیر از بچه های تخریب بود که منطقه رو شناسایی کرده بود.دیدم خیلی نگرانه..گفتم اسماعیل چیه؟؟؟گفت باقی مونده این منورها زمین رو آتیش میزنه. خدا به ما رحم کنه. صدای مکالمه بی سیم میومد.از قرارگاه میگفتند چرا درگیر نمیشین.از وقتی اسماعیل از سوختن علفهای خشک گفت ، تو فکر رفتم که خب !!!! اگه زمین آتیش بگیره چه جوری باید وارد میدون مین شد و چه جوری باید معبر زد .

توی این فکرها بودم .. که شنیدم از بی سیم صدا میاد که نمیشه وارد میدون شد..میدون مین آتیش گرفته.تا این خبر رو شنیدم دلم ریخت..چون دو تا تیم از بچه های تخریب که مامور به گردان علی اصغر علیه السلام بودند باید تو این میدون معبر میزدند.و از همه بیشتر نگران شهید حسن مقدم بودم.چون میدونستم "حسن" به آتیش میزنه..به اسماعیل گفتم اسماعیل!!! مسیر معبر حسن مقدم رو بلدی که اگه نیاز شد کمکشون کنیم.گفت آره.
اتیش دشمن روی بچه ها قفل شده بود و از زمین و آسمون آتیش میریخت و شب از نیمه گذشته بود و هر چه میگذشت به صبح و روشنایی هوا نزدیک و فرمانده ها نگرانتر میشدند . دستور رسید که تا هوا روشن نشده نیروها رو از منطقه درگیری خارج کنید. همه متحیر بودند که چه اتفاقی افتاده اما دستور این بود وباید اجرا میشد.
در مسیر برگشت پشت یک تخته سنگ دیدم بی سیم چی که همراه حسن بود نشسته... تا من و دید اومد به سمتم و گفت حسن هم پرید... گفتم اکبر چی میگی..گفت پشت میدون مین خمپاره خورد وسط بچه ها و حسن هم یک ترکش بزرگ خورد توی سرش و شهید شد ... خبر شهادت حسن برای من که روحیات  او رو روزهای آخر دیده بودم غیر منتظره نبود اما نگران بودم پیکر حسن روی زمین بمونه... به اسماعیل گفتم من میرم سمت معبر بچه ها و بر میگردم ..اما آتش تیربارهای دشمن و انفجار پی در پی خمپاره ها اجازه نمیداد و از طرفی هم بوی باروت و سوختن خارو خاشاک تنفس رو مشکل کرده بود و صدای سرفه بچه هایی که عقب میومدتد به گوش میرسید.. به فکرم رسید که بچه ها رو عقب ببریم و بعد بیاییم سروقت حسن.
نگران بودیم که در مسیر برگشت چون بچه ها با عجله عقب میان وارد میدان مین شوند . دوسه گردان پائین رفته بودند و باید بالا میومدند..جاده ای که نبود و همه مسیر صخره ای و سنگلاخ بود و من هم با کفش کتونی عملیات رفته بودم و آنقدر روی صخره ها دویده بودم که کف کتونی ام نازک شده بود و پاهام رو اذیت میکرد. بخش زیادی از مجروح ها و نیروهای خسته از عملیات رو تا بالای کدو آوردیم و قدری استراحت کردیم و نزدیک ظهر بود که آماده شدیم برای رفتن به محل شهادت بچه ها که فرماندهان اجازه ندادند و گفتند احتمال اینکه به اسارت دشمن بیفتید خیلی زیاده و هرچه اصرار کردیم اجازه ندادند... عملیات  کربلای 2 واقعا کربلایی بود مجروح های عملیات به سختی و طی چند روز بالا آورده شدند و شهدای عملیات خیلی هاشون یکی دو ماه بدنهاشون روی زمین افتاده بود. روزی که حسن شهید شد 5 روز تا محرم مونده بود و روزی که پیکر حسن رو عقب آوردند یک اربعین از شهادت اربابش امام حسین علیه السلام گذشته بود .یعنی بیش از 50 روز بدن  روضه خون 19 ساله  بی غسل و کفن مثل اربابش روی زمین قرار داشت .. شهید حسن مقدم به آرزویش که رسیدن به اربابش بود رسید و ما موندیم که برای امام حسین (ع) سینه بزنیم . حالا ما سینه هامون در فراق اونا تنگ شده ایکاش اونا هم پیش اربابشون امام حسین علیه السلام دلتنگ ما بشند و نام ما رو ببرند و یادی از ما کنند.
ساعت از دوازده گذشته بود که درگیری روی ارتفاعات دوروبر ما شروع شد.سمت راست ما ارتفاع 2519 و شهید صدر و وارس بود وسمت چپ ما ارتفاع سَکران قرار داشت..با شروع درگیری منورهای دشمن آسمان رو روشن کرد. تا اینجا دشمن هنوز متوجه حضور ما در داخل شیار "اِنِه"نشده بود.آتش سنگینی از سوی دشمن روی ارتفاع 2519 و شهید صدر اجرا میشد. مشکل وقتی بوجود آمد که هواپیماهای دشمن با ریختن منورهای خوشه ای تمام منطقه رو روشن کردند.به طوریکه ما از داخل دره کِدو به وضوح درگیری روی ارتفاعات رو مشاهده میکردیم.و وقتی منوّرهای خوشه ای از نورافشانی میوفتادند باقی مانده اون مثل گلوله های آتش به سمت زمین میومد و منطقه درگیری ما هم بیشه زار خشکی بود که به دشت منتهی میشد.و ارتفاع علف های گندمی تا ساق پا میرسید یکپازچه آتش میشد.

این هم عکس راوی خاطره با پاسدار شهید حسن پردازی مقدم

  • جامانده ازشهدا
۲۰
مرداد


از قدیمی های تیپ سیدالشهداء علیه السلام بود همه فرماندهان رو درک کرده بود و تقریبا همه بچه های تیپ سیدالشهداء علیه السلام تا لشکر طعم و مزه دست پخت او رو چشیده بودند در حقیقت او فرمانده سفره طعام رزمندگان لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام و سربازان امام زمان علیه السلام بود

حاج ولی الله دزفولی رو همه توی لشگر ده سیدالشهداء(ع) میشناختند درسته او امروز شهره شهر نیست اما شهدایی که مزه دست پخت او توی ذائقه شون هست اسم و رسم او رو از بر هستند . اوقات غذا که میشد اسمش سر زبونها می افتاد  روزهایی که خورش غذاش شل بود میگفتند حاجی با سازمان آب هماهنگ کرده. اگر همبرگرها سفت بود میگفتند لنگه کفش حاجی ذزفولی.. و اون هم با محبت به این علاقه ها پاسخ میگفت. صدای خسته و بمش هنوز از یاد رزمنده ها و قدیمی های لشگر نرفته. شاید اکیپ حاجی دزفولی جزء اولین واحدهایی بودند که قبل از عملیات توی مناطق بار و بنه شون رو پهن میکردند.. حاجی دزفولی اصرار داشت که تا میتونه به رزمنده ها غذای گرم برسونه. واقعا توی اون فشار و آتیش عملیات وقتی غذای گرم به خط مقدم میرسید همه رزمنده ها که خیلیشون هم شهید شدند از اعماق وجود حاجی دزفولی رو دعا میکردند.

امروز حاج ولی دزفولی پیش ما نیست و یکی دو سال قبل در اوج مظلومیت ما رو تنها گذاشت و در کنار همسنگران شهیدش در قطعه 45 گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها به خاک رفت.

او به عنوان مسوول آشپزخانه و آشپز رزمندگان لشگرسیدالشهداء(ع) حق نمک به گردان ما داره. پس بیاییم یادش کنیم تااو هم یاد ما کنه. همه او را به صلوات و فاتحه ای مهمان کنیم(یکی از نمک پروردگان:جعفرطهماسبی)


  • جامانده ازشهدا
۲۰
تیر

مقر قلاجه-تیرماه 65-شهید ابوالفضل رمضانی در حال نماز. چند روز قبل ازشهادت

درگیری شروع شد دشمن مقاومت میکرد و آتش سنگینی رو منطقه اجرا میکرد .. سمت چپ ما چند تا تیربار سنگین کار میکرد . نارنجک برداشتم و برای آخرین بار نگاهم به ابالفضل افتاد که دیگه رمقی به تن نداشت با او خدا حافظی کردم ورفتم سروقت سنگر دوشکا... با دشمن درگیر شدیم و خودم هم مجروح شدم و وقت عقب اومدن سراغ ابوالفضل رو گرفتم او رو عقب برده بودند. توی بیمارستان بودم که خبر دادند ابوالفضل رمضانی شهید شده... هنوز یاد اون معبر که طناب معبرش با خون ابوالفضل رنگین شد زنده است ..اون هایی که از مرز مهران به کربلا مشرف میشوند یادشون نره که معبر عبورشون با خون شهید ابوالفضل رمضانی سرخ شده و اگر زیارت با عزتی است به یمن از پا افتادن ابوالفضل هاست.

  • جامانده ازشهدا
۱۲
تیر


دیدار فرماندهان لشگر10 سیدالشهداء(ع) با مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای قبل از عملیات کربلای1

شما تیپ نیستید شما باید لشگرشوید.
ابلاغ تشکیل تیپ و تبدیل تیپ به لشگر از سوی سردار فرماندهی کل سپاه در آن مقطع ابلاغ شده بود و جالب اینجاست که باید عرض بکنم ما بعد از عملیات فکه و پیچ انگیزه و همزمان با آماده‌سازی عملیات کربلای یک (فتح مهران) ملاقاتی محضر فرمانده معظم کل قوا رهبر عظیم‌الشأن انقلاب حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای داشتیم که البته آقا آن روز مسئولیت ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران را عهده‌دار بودند. در آن جلسه که به اتفاق تنی چند از فرماندهان که چند ماه یکبار این توفیق حاصل می‌شد محضر آقا رسیدیم وقتی گزارش عملیات‌های تیپ را محضر آقا عرض کردیم آقا فرمودند: شما که تیپ نیستید شما خودتان یک لشگر هستید. شما بیش از یک لشگر عملیات کردید و اصلاً شما باید لشگر بشوید. لذا در عملیات کربلای 1 رسماً تیپ به عنوان لشگر حضرت سیدالشهداء(ع) وارد عملیات شد.

(راوی:سردار حاج علی فضلی فرمانده لشگر10سیدالشهداءعلیه السلام)

  • جامانده ازشهدا
۰۹
تیر

  • جامانده ازشهدا
۰۹
تیر

توی جبهه صبحگاه ها برای خودش عالمی داشت.
خدایی هم بعد از نماز صبح خوابیدن لذت بخش بود اون هم برای یه مشت نوجوون وجوان .اونهایی که صبحگاه نمیومدند چند دسته بودند. یک عده برای اینکه معاف از رزم بودند نمیومدند مثل تدارکات و تبلیغات و. یک عده هم از زیر صبحگاه درمیرفتند وبهانه میاوردند. آی کف پام درمیکنه.... آی دلم پیچ میزنه....سرگیجه دارم..... جای ترکش هام تیر میکشه....

  • جامانده ازشهدا
۰۸
تیر



(شهید نوریان پا به توپش حرف نداشت.. اما همه این بازی ها رو دام هایی میدونست که انسان رو گرفتار میکنه و پریدنش رو به تاخیر میاندازه..)

موقعیت شهید موحد در جاده اهواز خرمشهر به علت صاف و کفی بودن مقر تخریب جون میداد برای فوتبال بازی کردن. یکی دوباری در نبود شهید نوریان بازی کردیم.
یکبار درحال فوتبال بازی بودیم که شهید نوریان با ماشین وارد مقر شد و همه به احترام ایشون بازی رو رها کردیم و دورش حلقه زدیم. ایشون بعد احوالپرسی با بچه ها با مهربانی و جوری که توی ذوق ما نوجوون ها نخوره گفت: برادرها این بازی ها برای ما نیست. اصلا ما وقت اضافی برای بازی نداریم و اون هم این بازی فوتبال که انگلیسی ها برای مشغول کردن ما اختراع کردند یه توپ وسط زمین میندازند و همه رو سرگرمش میکنند. بعد از اون تذکر تا آخر جنگ و حتی بعد از شهادت حاجی کسی دنبال فوتبال نرفت..
البته این عرض شهید نوریان برای اهلش بود برای اونهایی که بهشون سفارش کرد که بداد خود برسید که وقت تنگ است. مخاطب های عبدالله نوریان الان در عرش به ما فرشی ها میخندند.

  • جامانده ازشهدا
۰۸
تیر

روزها و شب های سختی در رودخانه دز برای آموزش غواصی بچه های تخریبچی داشتیم و بلا استثنا هر شب از ساعت 12 شب تا یکساعت قبل از نماز صبح تمرین رد شدن از موانع و نفوذ در ساحل دشمن رو با بچه ها کار میکردیم و برای آمادگی جسمی بایستی بچه ها ساعت های زیادی رو در آب میموندند....
شب های بلند زمستون و آب سرد رودخانه دز هم نتونست در عزم جذم  بچه ها خللی وارد کنه....

  • جامانده ازشهدا
۱۲
آبان

محرم که میشد بچه ها حسینیه الوارثین رو سیاه پوش میکردند و هر دسته ای سعی میکرد چادرهاش هم  رنگ و بوی محرم بگیره... گردان ما چند تا خوننده داشت و هرکدوم از اونها برای خودشون سیک خاصی داشتند. حاج ابراهیم قاسمی بزرگ ما خوننده های گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام بود..من عاشق خوندن حاجی بودم وقتی این شعر رو میخوند...من غم عشق حسین باشیر از مادر گرفتم... هق هق همه رو در میاورد...و بعد من روضه میخوندم وبعضی وقت ها دمی میدادم. اما شهید امیر مسعود تابش دم نوحه رو میداد و بعد هم واحد میخوند....

  • جامانده ازشهدا