الوارثین

رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام

الوارثین

رزمندگان گردان تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام

الوارثین

این وبلاگ به انتشار خاطرات شهدا و رزمندگان تخریبچی لشگرده سیدالشهداء علیه السلام می پردازد و پلی خواهد بود برای ارتباط نسل جبهه با نسل امروز ......... انشاءالله
سلام بر شهیدان تخریب
سلام بر اسوه های تهذیب
فرمانده ای داشتیم که مشخصات شناسنامه اش ، محمود نوریان بود اما توی گردان برادر عبدالله صداش میکردیم و چند ماه قبل از شهادتش خونه خدا رو زیارت کرد و زیاد طول نکشید از اون به بعد حاج عبدالله شد و در شهر فاو به آسمان پرکشید... و آخرین نصیحتش به ما این بود که..... به داد خود برسید که وقت تنگ است.

آخرین نظرات
  • ۱۲ تیر ۹۵، ۱۵:۲۴ - siamak purasad
    ✔✔✔

۳۰ مطلب در اسفند ۱۳۹۳ ثبت شده است

۲۹
اسفند
الوارثین - شهیدمرتضی ملکی ...خلبان تخریبچیشهیدمرتضی ملکی ...خلبان تخریبچی

مرتضی در زمزه اولین پاسدارها بود که آمورش خلبانی دیدند .. بچه شهرری بود و برادربزرگترششهید عباس ملکیدر تظاهرات 18 دی سال 57 مردم شهرری بر علیه رژیم طاغوت به شهادت رسیده بود...

ارتفاع لری-مریوان تابستان ۶۴-شهیدان اسماعیل پور-مهوش محمدی-مهدی کریمی-سیدمحمد زینال حسینی-خاکفیروز-اکبرعزیززاده-مرتضی ملکی

تازه از عملیات بدر فراغت پیدا کرده بودیم که مرتضی به جمع رزمندگان تخریب لشگر10سیدالشهداء علیه السلام اومد و به بچه های شاه عبدالعظیمی گردان یکی دیگه اضافه شد.بچه های شاه عبدالظیم جمع غالب رزمندگان تخریب ل10 در اون ایام بودند... مرتضی خیلی پرکار و کم حرف بود...به شدت با حیا و خجالتی بود....آنقدر آروم صحبت میکرد که برای اینکه متوجه بشی چی میگه باید توی لبهاش نگاه میکردی....زیاد که به صورتش زل میزدی...میگفت برادر "مکروهه توی صورتی که مو توش سبز نشده نگاه کنی" مرتضی سنش خیلی بیشتر از ما بود اما هنوز مویی توی صورتش در نیومده بود... مرتضی یک رفیق داست که همیشه با هم بودند و او هم از بچه های نیروی هوایی سپاه بود....شهید حاج عبدالله (شهید حاج عبدالله نوریان فرمانده مهندسی رزمی و تخریب لشگرده سیدالشهداءعلیه السلام) هر وقت این دو تا رو با هم میدید..بهشون میگفت دوطفلان مسلم...

اواخر بهار 64 بود که با مرتضی و جمعی از بچه های گردان که خیلی هاشون شهید شدند رفتیم برای پاکسازی میدون مین های ارتفاع لری در کردستان عراق...

خرداد۶۴-مریوان-شهیدمرتضی ملکی دومین نفر ایستاده از سمت چپ-نه شهید درتصویرحاضرند

هوا که روشن میشد وارد میدون مین میشدیم و تا خود ظهر پاکسازی ادامه داشت.. دشمن از مین هایی کیکی و کپسولی یاTX50که مناسب کوهستان هست استفاده کرده بود ...

اوایل مرداد 64 بود که کار پاکسازی تموم شد و از مریوان به جنوب برگشتیم ودر اردوگاه الصابرین در اطراف پل کرخه مستقر شدیم....

دو ماهی بود که آقای فضلی به عنوان فرمانده تیپ سیدالشهداء علیه السلام منصوب شده بودند....آموزشهای سنگین شروع شد و چند روز بعد هم شهید حاج عبدالله نوریان برای حج تمتع تشریف بردند و گردان تخریب دست شهید سید محمد زینال حسینی افتاد...سید توی آموزش خیلی جدی و بی رحم بود .... به قدری سخت میگرفت که بعضی ها میبریدند و از تخریب فرار میکردند و به گردان رزمی میرفتند...هروقت هم که بهش اعتراض میکردی در جواب میگفت باید تخریبچی طوری باشه که اگر از زمین وآسمون روش آتیش ریختند هواسش پرت نشه... خدایی کار سید حرف نداشت.. ما اثر این سختگیری های سید رو در عملیات ها دیدیم....یکی دو روز به عملیات مونده بود که بچه های تخریب به گردانها مامور شدند....بخشی از بچه ها مهیا شدند برای تله گذاری سنگرهای عراقی که شهید سید امین صدرنژاد با اونها کار میکرد و تعدادی هم قرار بود مامور بشند و به پشت دشمن نفوذ کنند و یکی دوتا پل روی رودخانه "دویرج" بود منفجرکنند...

روزی که شبش عملیات عاشورای 3 انجام شد فرمان از فرماندهی تیپ سیدالشهداءعلیه السلام اومد که نیروهای رسمی سپاه باید با لباس فرم سپاه که همون لباس سبز است در عملیات شرکت کنند...

ظهر قبل از عملیات مرتضی رو توی دهکده فتح المبین در جاده فکه دیدم لباس سبز سپاه برتن داشت و یک گوشه به دیوار تکیه داده و مشغول نوشتن نامه بود . خود کار توی دست های سرخش که با حنا رنگ گرفته بود تند تند عقب و جلو میرفت.. گفتم بچه محل سلام ما رو هم برسون..سرش رو بالا آورد و خنده ای کرد.

شهید مرتضی ملکی در حال نوشتن آخرین نامه

مرتضی نیمه شب 25 مردادماه سال 64 در شمال فکه در حال معبر زدن برای عبور رزمندگان لشگرده سیدالشهداء(ع) به شهادت رسید و پیکر مطهرش در گلزار شهدای بهشت زهراء(س) در خاک آرام گرفت.

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در شنبه بیست و پنجم مرداد ۱۳۹۳ ساعت 23:5 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - این اسماعیل هم به قربانگاه رفتاین اسماعیل هم به قربانگاه رفت

بچه ها دشمن رو تا پشت مرزهاش عقب زده بودند و ما ماموریت داشتیم مقابل خاکریز خودمون میدون مین احداث کنیم... محدوده خط ما ، مرز بین پاسگاه زید و شلمچه بود... ماشین وانت رو پر از مین های ضدتانک و ضدخودرو کردیم وعازم خط مقدم شدیم...حدود عصر بود که رسیدیم....پا قدم ما بد بود و آتشباری دشمن شروع شد و هرلحظه امکان اصابت گلوله های توپ و خمپاره به ماشین ما که پر از مین و مواد منفجره بود وجود داشت..... قدری معطل شدیم تا آتش دشمن سبک بشه....اما نشد و مشکل دیگه ای هم اضافه شد واون گلوله هایی بود که بدون انفجار به اطراف ما میخورد و دود سفید رنگش توی فضا پخش مشد اول خیال کردیم دشمن داره برای ثبت تیر سلاح های منحنی زنش گلوله های فسفری میزنه...اما خبردارشدیم که دشمن برای گرفتن تلفات از ما داره گلوله های شیمیایی میزنه...بچه ها تک وتوک ماسک داشتن...با این وضعیت موندن بچه های تخریب با این همه مواد منفجره در خط به صلاح نبود وتصمیم براین شد به مقر پشت خط بریم و با تجهیزات کامل و ماسک شیمیایی برگردیم. وقت عقب اومدن از داخل جاده ای که با خاکریز دوجداره حفاظت میشد حرکت میکردیم . گلوله های دشمن دو طرف خاکریز به زمین میخورد و به ما ترکشی نمیرسید..حاج داود پشت فرمان بود وسلیمان هم کنارش و من و اسماعیل و قاسم خانی و چند تای دیگه از بچه ها ، توی بار وانت روی مین ها نشسته بودیم. منو اسماعیل برای اینکه توی دست اندازها کمتر اذیت بشیم روی در وانت نشستیم و ماشین هم به سرعت از داخل خاکریز به سمت جاده اهواز خرمشهر میگازید...

ایستاده از راست-نفر اول شهید اسماعیل خوش سیر-شهید پیام پوررازقی

نشسته از راست-نفر دوم شهید عباس بیات-آخرین نفرشهید حسن مقدم

یکمقدار که جلو رفتیم اسماعیل به خاطر اینکه قدش بلند بود و نیم تنه اش از ماشین بیرون بود بلند شد و روی مین ها به طوری که روش به من بود نشست.... نور خورشید دیگه توی آسمون نبود و گاهگاهی اصابت خمپاره یا گلوله مینی کاتیوشا که چند تایی با هم کنار خاکریز به زمین میخورد تعادل ماشین رو به هم میریخت.... بچه ها با هم شوخی میکردند.... به هم دیگه میگفتند چند ساعت دیگه بیشتر در بهشت باز نیست هر کی لیاقت داشته باشه باید از این فرصت استفاده کنه... اسماعیل هم صدا میزد آی بی لیاقت ها که لیاقت شهادت رو نداشتید یک کاری کنید!!!!! جنگ تموم شد...آخه گفته بودند چند روزی بیشتر مهلت ندارید برای عملیات مین گذاری و بعد از اون قرار بود نیروهایUN توی خط مستقر شوند  ... همینطور که بچه ها گرم بگو بخند وشوخی بودند به نقطه ای رسیدیم که خاکریز دو جداره قطع شده بود و جاده حفاظی نداشت... ناگهان چند گلوله مینی کاتیوشا با هم زمین خورد.... موج انفجارش تعادل ماشین رو به هم زد و چند تا ترکش هم به در و پیکر ماشین اصابت کرد.... حاج داوود گازش رو گرفت و از میون گرد و خاک بیرون اومدیم اما دیدم یه چیزی روی پاهام سنگینی میکنه.... دیدم اسماعیله.... گفتم بابا بلند شو این هیکل گنده ات رو روی من انداختی....دیدم تکون نمیخوره...گفتم اسماعیل پام در گرفت.... سرش رو بلند کردم و یک نفس عمیقی کشید و کف ماشین روی مین ها پهن شد.... به قاسم خانی گفتم بلندش کن....که اون گفت : من دستم تر شده مثل اینکه خونه.... احتمالا اسماعیل ترکش خورده... من هم احساس کردم از زانو به پایینم خیس شده....دو نفری اسماعیل رو جابجا کردیم... اسماعیل مجروح شده بود اما توی اون ظلمات و تاریکی نمیدونستیم کجاش ترکش خورده.... سمت چپ پیراهن اسماعیل غرق خون بود.... از جا بلند شدم و زدم روی اطاق وانت و بلند گفتم : حاج داوود بگاز..... اسماعیل ترکش خورده.... سلیمان سرش رو از داخل اطاق وانت بیرون کرد و با شوخی گفت: ترکش چی...ترکش کمپوت.... من هم با عصبانیت داد زدم لامصب شوخی نمیکنم راستی راستی ترکش خورده....

 ایستاده نفر دوم از سمت راست-شهید اسماعیل خوش سیر

رسیدیم مقابل پست امداد توی خط و ماشین نگه داشت ... اسماعیل رو که بدنش خیلی سنگین شده بود بغل کردیم وروی تخت خوابوندیم... داخل پست امداد برق که نبود فانوس ها رو بالا کشیدیم و بهیار شروع کرد به ساکشن کردن و احیای تنفس.... ما هم کمک میکردیم.... اول سلیمان شروع کرد تنفس مصنوعی دادن که بلافاصله خون زیادی از توی دهان اسماعیل بیرون ریخت و سلیمان کنار رفت و من شروع کردم... با هربار تنفس مصنوعی دادن خون زیادی از حلق اسماعیل خارج میشد....تمام تلاش ما این بود کا اسماعیل بهوش بیاد....آخر کار بهیار گفت من هر کاری که میتونستم انجام دادم و امکانات دیگه ای ندارم این رو باید با آمبولانس به عقب برگردونید....گفتم آمبولانس دارید... گفت چرخ های آمبولانس رو ترکش ها پنجر کردند با ماشین خودتون عقب ببرید... اسماعیل رو روی برانکارد گذاشتیم و آوردیم عقب وانت  روی مین ها و حاج داوود همه گاز ماشین رو گرفت .... هنوز توی مسیر گلوله ها بود که کنار ماشین زمین میخورد...تقریبا دیگه ماه بالا اومده بود و میشد توی نور ماه صورت اسماعیل رو که آرام خوابیده بود سیر تماشا کرد...فکر میکنم یکی دوشب به عید غدیر بود... من و سلیمان توی بار وانت کنار اسماعیل روی خرواری از مین و مواد منفجره نشسته بودیم.... من دیدم سلیمان بغض کرده و آروم آروم زیر لب داره زمزمه میکنه.... من هم صدام رو رها کردم وشروع کردم به نوحه خوندن .... هی صورت اسماعیل رو میبوسیدم وگریه میکردم.....

از سمت راست- برادر کسبی-شهید ابراهیم خوش سیر- برادر زاکانی

حدود نیم ساعتی گذشت تا به بیمارستان امام حسین علیه السلام رسیدیم.... از ماشین پیاده شدم و دویدم داخل اورژانس.... امدادگرها با دیدن سر وضع خونی من طرفم اومدند و سوال میکردند چیه چی شده.... کمک کردیم اسماعیل رو روی تخت خوابوندیم... دکترها ریختند دورش و مشغول شدند. اورژانس موتور برق داشت و تمام چراغها روشن بود... تمام سمت چپ اسماعیل رو خون گرفته بود.... دکتر لباس خونی اسماعیل رو در اورد ... بدنش برهنه شد... چون هوا گرم بود دیگه زیر پیراهن تنش نبود.... دیدیم پهلوی سمت چپش شکافته.... دکتر چراغ قوه رو انداخت و توی اون رو وارسی کرد و سری تکون داد. مثل اینکه ریه ها پاره شده بود. من وسلیمان گفتیم : آقای دکتر چی شده ..... دکتر جواب ما رو نداد ... اما دستش رو برد روی صورت اسماعیل از بالا به پایین کشید و گفت: برای شادی روحش صلوات...من در حالی که بغض کرده بودم .. گفتیم دکتر مطمئنی....گفت فاتحه ات رو بخون... من زدم زیر گریه و شروع کردم بلند بلند گریه کردن... دکتر اومد سمت من و گفت رزمنده .. خیلی بی تابی میکنی.....گفتم دکتر این دومین شهید خانواده است .... الان داشتیم با هم بگو بخند میکردیم که این اتفاق افتاد..... یه پدر شهیدی اونجا بود و منو آروم کرد و بعد رفت و چند تا شیشه گلاب آورد.... صورت اسماعیل رو شستیم و بعد اسماعیل عزیز ما رفت توی سردخونه معراج شهدا و ما هم گریه کنون رفتیم سمت مقرمون.... وسط راه یادمون اومد که اسماعیل مدرکی دنبالش نبود .... باز برگشتیم سمت معراج شهدا ..... اونها تعجب کردند که شما باز برگشتید....گفتیم اومدیم مشخصات شهید رو ثبت کنید..... اونها هم خوشحال شدند ... این بهونه ای بود تا ما یک بار دیگه اسماعیل رو ببینیم.... و من روی کاغذ با ماژیک نوشتم.... شهید اسماعیل خوش سیر اعزامی از تهران و گذاشتم روی سینه اش...

شهید اسماعیل خوش سیر آخرین شهید جبهه جنوب گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام بود که پاهاش رو لای در بهشت گذاشت که بسته نشه و خودش رو جا کرد... اسماعیل غروب روز یکشنبه 9 مردادماه 67 مطابق با 16 ذی الحجه از منطقه پاسگاه زید به معراج رفت.

راوی : کاوه ذاکری

حسینیه الوارثین..سفره هفت سین عید۶۵

سمت راست شهید اسماعیل خوش سیر و سمت چپ برادرکاوهذاکری

دستنوشته شهید اسماعیل خوش سیر


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در پنجشنبه نهم مرداد ۱۳۹۳ ساعت 17:32 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - شهدای عملیات دفاع سراسریشهدای عملیات دفاع سراسری

زیارت مزارشهدای عملیات دفاع سراسری

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند…برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند…

توی جبهه اطاعت مهم بود و عبادتی مقبول خدا بود که از روی اطاعت و بندگی باشه و اگر خدا قبول کنه در جبهه تکلیف ما روزه خوری بود.چون از خود اختیاری نداشتیم و آماده بودیم برای انجام ماموریت..خصوصا ما بچه های تخریب که یک لحظه هم بیکار نبودیم.نیروهای ستادی و بعضی از راننده ها فراغتی داشتند برای روزه گرفتن ....

سفره نهار در ماه رمضان!!!!!!

خردادماه سال۶۴ مقرالصابرین - از سمت راست-شهید صاحبعلی نباتی-شهیدمحمد بهشتی-شهیدمحمد بهرامی-شهید ابوالفضل دهقان آزاد

سفره نهاردر ماه رمضان

خردادماه ۱۳۶۴مقرالصابرین-شهدای کنارسفره-ازسمت راست-شهیدعباس بیات-شهیدرحمان میرزازاده-شهید اکبرعزیززاده-شهیدمرتضی ملکی-شهیدمحمدبهشتی-شهیدسیدمحسن جلادتی-شهیدپیام پوررازقی-شهید حاج قاسم اصغری

اولین سالی بود که گردان ما یک مقر ثابت پیدا کرده بود و از آواره گی در اومده بودیم . نام مقرمون رو شهید نوریان گذاشته بود الصابرین… واقعا هم ما جزء صابرین بودیم..آخه همه گردانها و واحدهای لشگر توی دوکوهه و اطراف سد دز مستقر بودند و فقط ما توی بیابون بی آب و علف و پر از مار و عقرب و رطیل توی اون گرمای 50 درجه بعد از پل کرخه جا و مکان داشتیم و ماه رمضون سال 64 آخرین ماه رمضونی بود که شهید نوریان بین ما بود…ایشون خیلی تاکید داشت که بچه ها شبهای قدر رو درک کنند… با تلاش شهید حاج قاسم اصغری و بقیه بچه هاحسینیه مقر هم سر پا شد… چند روز به شبهای قدر مونده بود که حاج عبدالله برنامه آموزش بچه ها رو قطع کرد او میخواست بچه های تخریب با فراغت بیشتری به عبادتشون برسند…فکرکنم توی گردان فقط راننده ها روزه میگرفتند...گرمای خرداد ماه جنوب و روزهای بلند واقعا آزار دهنده بود…

ماه رمضان ۶۴ - تلاش شهید حاج قاسم اصغری برای سر پا کردن حسینیه الصابرین

رمضان سال۶۴- تلاش شهید امیرمسعود تابش در برپایی حسینیه الصابرین

شب نوزدهم قرار شد برای احیاء بریم دزفول…. شهید نوریان علاقه خاصی به مردم دزفول داشت واین تیکه کلامش بود که صفای دل مردم دزفول….اون شب بعد از نماز مغرب و عشا زود شام  خوردیم و با چند تا وانتی که داشتیم همه رفتیم دزفول…رفتیم یکی از مسجد های قدیمی که چند تا پله هم میخورد و شبستان مسجد توی گودی قرار داشت…اونجا مراسم احیا و به سر گرفتن قران با حال خوبی برگزار شد..ساعت 12 شب بود که مراسم تموم شد و ما به مقرمون برگشتیم …به مقر که اومدیم ساعت 1 نیمه شب بود و تا اذان صبح 4 ساعتی وقت بود..شهید نوریان اصرار داشت بچه ها تاسحر بیدار باشند تا شب قدر رو درک کنند.پشنهاد داد که جوش کبیر بخونیم…به من نگاه کرد و گفت: مرشد ... حالش رو داری…و من هم قدری مکث کردم و گفتم برادر عبدالله یه کاریش میکنیم…با بلندگوی تبلیغات اعلام شد که برادرها برای مراسم به حسینیه بیایید. اون مقطع گردان تخریب لشگرسیدالشهداءعلیه السلام حدود صد تایی نیرو بیشتر نداشت..عمده بچه ها اومدند و برادر عبدالله خودش رحل و مفاتیح رو جلوی من گذاشت و گفت بسم الله و خودش هم پشت سر من نشست…من هم شروع کردم ..سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یارب….اللهم انی اسئلک بسمک یا الله یا رحمان و یا رحیم….بچه ها با گریه و اشک ؛ فقرات دعا رو با من همراهی میکردند..و شهید نوریان هم با گویش مخصوص خودش ذکر سبحانک یا لا اله الا انت رو میگفت….هرچی در دعا جلو تر میرفتیم احساس میکردم تعداد همراهان دعا داره کمتر میشه…ازسی امین فراز دعا که گذشتیم کمتر از ده نفر با من سبحانک یا لا اله الا انت میگفتند…اما برادر عبدااله هنوزسفت وسخت جواب میداد..دعای جوشن کبیر رو ادامه دادم….فکر مبکنم دعا هنوز به نیمه نرسیده بود که دیدم در جواب دادن ذکر دعا انگار صدای شهید نوریان هم نمیاد….آب دهنم رو قورت دام تا یک لحظه استراحتی به حنجره خسته داده باشم که شنیدم صدای خور خور میاد  اما روم نمیشد برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم ….بازم دعا رو ادامه دادم و در موقع جواب دادن ذکر دعای جوشن برایم یقین شد که هیچکس غیر خودم بیدار نیست و همه خوابند …برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم اکثر بچه ها دراز به دراز توی حسینیه خوابیده اند و بعضی ها هم توی سجده صدای خورخورشون میاد…شهید نوریان هم توی سجده بود… با خودم گفتم حتما برادر عبدالله توی حال رفته و داره در سجده با خدا مناجات میکنه…اما صورتم رو که نزدیکش بردم دیدم نه ایشون اصلا مثل اینکه توی این دنیا نیست…من هم مفاتیح رو بستم و کنار بچه ها خوابیدم…اون شب یکی از شبهایی بود که خواب به من خیلی مزه کرد....وقتی از خواب بیدارشدم که شهید نوریان داشت در گوشم میگفت برادر…الصلاه..الصلاه…چشمام رو که باز کردم.. شهید نوریان گفت:مرشد دعا رو تا کجاش خوندی من وسطش خوابم برد … من هم به خنده گفتم برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند….خدا بدادمون برسه…

راوی:جعفرطهماسبی

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در پنجشنبه بیست و ششم تیر ۱۳۹۳ ساعت 16:13 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - عیادت جانبازانعیادت جانبازان

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - من خودم جانباز70 درصدم به کی بگممن خودم جانباز70 درصدم به کی بگم

حاجی شاه حسینی سال ۶۳

حاج عبدالوهاب شاه حسینی پدر شهیدان حسن ، حسین و سعید شاه حسینی هنوز هم روحیات پهلوانی اش رو حفظ کرده. و هروقت به ملاقاتش میرویم میگوید حاضرم با هر کدام از شما کشتی بگیرم. او با صدای لرزان میگوید من 94 سال از عمرم گذشته و دیگه از پا افتادم.... او میگوید خدا لعنت کند آل سعود را که مرا به این روز انداخت و با صدای بلند فریاد میزند من خودم جانباز 70 درصدم به کی بگم. سال 66 که حجاج ما را به در کنار خانه امن الهی به شهادت رساندند ، ماموران آل سعود که تنها هم نبودند و چکمه پوشان استکبار هم همراهیشون میکردند من رو با خودرو زیر گرفتند و ماشینشون با همان وزن سنگین از روی کمر من رد شد. و از آن روز به بعد من رو گرفتار کرد وگرنه من به این زودی ها از پا نمی افتادم .

حاج شاه حسینی بعد از 31 سال از شهادت حسین ، هنوز هم وقتی اسمش رو میبره چشمهایش پراز اشک میشود. او میگوید حسین من خیلی مظلوم بود توی بچه های من حسین یه چیز دیگه بود. با معرفت، مهربون،مردم دوست ، با تقوا و هرچی بگم کم گفتم.وقتی میرفت نون بگیره برای همه همسایه ها میگرفت و در خانه اونها میداد وتهش هرچی بود برای خودمون میاورد.

تخریبچی شهید حسین شاه حسینی

ما هر دفعه که به ملاقات حاجی میریم  از ما سراغ حسین رو میگیره. اون حسین رو از ما میخواد. میگه چرا پیکر حسین رو نیاوردید و بعد اشک هاش رو پاک میکنه. شهید حسین شاه حسینی در عملیات والفجر یک بعد از باز کردن معبر برای بچه های گردان حضرت علی اصغر علیه السلام به معراج رفت و جسم خاکیش رو نشون کسی نداد. سید ناصرحسینی در جواب سوال حاجی گفت : حاج آقا من در عملیات تفحص شهدا چندین بار مسیر معبر اون شب رو رفتم و منطقه رو کلی گشتم اما از پیکرحسین خبری نبود.

اردیبهشت ۹۳- حاجی شاه حسینی در حلقه بچه های تخریب لشگر۱۰سیدالشهداء(ع)

حاجی خیلی با صفاست. هنوز هم ناراحت میشه کسی پذیرایی نشده خونه اش رو ترک کنه. در ایام ولادت قمربنی هاشم علیه السلام برای شفای این عزیز دست به دعا برمیداریم.


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در دوشنبه دوازدهم خرداد ۱۳۹۳ ساعت 11:6 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - بچه ها...امام منتظرفتح شماست...بچه ها...امام منتظرفتح شماست...

عملیات سیدالشهداء علیه السلام در اردیبهشت ماه 65 و در آخرین روزهای ماه شعبان انجام شد و قسمت ما بود با گردان حضرت علی اصغر علیه السلام در این عملیات شرکت کنیم.من در دسته شهید خالقی بودم  و دسته ما اولین دسته ای بود که به خط دشمن زد ... یادمه توی ستون یکی از بچه ها که جلوتر از بچه های تخریب بود پایش به سیم تله مین منور برخورد کرد و مین منفجر شد و نورش همه منطقه را روشن کرد و آتش دشمن روی ستون ما قفل شد هر جور بود به خاکریز اول رسیدیم طبق برنامه باید جلو میرفتیم اما آتش دشمن امان نمیداد و ما را پشت خاکریز زمین گیرکرد . متاسفانه دشمن کاملا به هوش بود و آمادگی قبلی داشت . تاخیر ما پشت خاکریز هر لحظه تلفات را بالا میبرد ..شهید اسکندرلو خودش رو پشت این خاکریز رسونده بود من وقتی حاج حسین رو دیدم لباس خاکی تنش نبود او زیر پیرهن به تن داشت و یک اسلحه کلاش دستش بود و تک تک بچه ها را با دست تکان میداد و میگفت بچه ها :امام منتظر فتح شماست... 

 

این عین جمله آن شهید بود... باور نداشت که دشمن بخواهد بچه های گردان او را زمینگیر کند . اینجا بود که حاج حسین از خاکریز جدا شد و به بچه ها گفت: من میرم شما هم بیائید. این جملات رو میگفت و  مسیر خاکریز رو طی میکرد. مثل یک شیر که غرش میکند ، اصلا ساکت نبود . انگار همه آتش دشمن حاج حسین را تعقیب میکرد همه جا با نور منورها مثل روز روشن شده بود. در یک زمان هم تیربارها میزد هم تانک ها شلیک میکرد و هم گلوله های خمپاره پشت سر هم زمین میخورد . از این غوغای آتش دود کسی نبود که بی نصیب از تیر و ترکش بشه ....حاج حسین آنقدر سریع از ما جدا شد و رفت که کسی به گردش نرسید .. مثل اینکه ما افتاده بودیم توی دام دو تا لشگر زرهی دشمن.... شب سختی بود . از دسته 15 نفری ما فقط 2 نفر بازگشتیم آنهم مجروح . یعنی همه مقاومت کردند کسی نگذاشت حرف فرمانده روی زمین بماند ...کسی برای ماندن و زنده بودن تلاش نکرد .من میگویم  شهید اسکندرلو نخواست بماند تا شرمنده شهدا باشد یعنی فضای عملیات و به آنچه که در خود احساس مسئولیت میکرد که انگار بدانها  نرسیده بود تاب زنده ماندن را از او گرفته بود.

اردیبهشت۶۵-اردوگاه دز- مقرگردان حضرت علی اصغرعلیه السلام-شهید اسکندرلو در حلقه همرزمان

من صبح عملیات به سد دز  مقر گردان علی اصغرعلیه السلام برگشتم . وارد چادرمان  شدم دلم گرفته بود اما  از شانس خوبی که داشتم شهید مرتضی صبوری از بچه های اطلاعات و عملیات را آنجا دیدم .او هم ساکت بود و من یادمه فقط بهش گفتم آقا مرتضی چرا اینجوری شد و...  او ساکت بود و هیچ چیز نگفت و جوابمو نداد فقط منو تابهداری که نمیدانم کجا بود رسانید تا با سایر  مجروحان به تهران برگردیم.  آنجا آخرین دیدار من با شهید صبوری  بود که بعدا فهمیدم در شناسائی کربلای یک ما را جا گذاشت و رفت. جنازه اش هم بازنگشت و برای خود حتی به اندازه یک قبر کوچک سهمی و طلبی  از نظام و انقلاب نداشت . خدا میداند که الان کجا آرام آرمیده است!

یادشان بخیر...

راوی: مهدی خاکپاش

آخرین عکس حاج حسین اسکندرلو ساعاتی قبل از شهادت"لبیک یا خمینی"


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در دوشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت 9:22 موضوع |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - جلسه ستاد یادواره شهداءجلسه ستاد یادواره شهداء

جلسه ستاد یادواره شهدای تخریب لشگرده سیدالشهداء(ع) با مدیران شهرستان قدس در خصوص اولین یادواره سردارشهید حاج قاسم اصغری فرمانده گردان تخریب لشگر ده سیدالشهداء(ع)وشهدای تخریبچی شهرستان قدس در بنیاد شهید وامور ایثارگران این شهرستان با حضور مدیر بنیاد شهید و مسئیولین فرمانداری وشهرداری این شهرستان برگزار شد..در این نشست برادر طهماسبی ضمن گزارشی از چگونگی برپایی این یادواره و زمان برگزاری و برنامه های در نظر گرفته شده برای این یادواره مشارکت مدیران شهرستان قدس را برای برپایی با شکوه این برنامه خواستارشد ..در خاتمه مقررشد این یادواره با مشارکت فرمانداری و سپاه پاسداران و بنیاد شهید وامور ایثارگران و شهرداری شهرستان قدس در آبانماه امسال و با حضور خانواده شهدا وایثارگران برگزار گردد..

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - هفته دفاع مقدسهفته دفاع مقدس

 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در سه شنبه بیست و هشتم شهریور ۱۳۹۱ ساعت 18:31 موضوع خاطرات |

  • جامانده ازشهدا
۲۹
اسفند
الوارثین - مراسم سالانه یادیاران(رزمندگان لشگرده سیدالشهداء(ع)مراسم سالانه یادیاران(رزمندگان لشگرده سیدالشهداء(ع)

 در روز جمعه 27 مردادماه امسال در روزقدس و درسالگرد عملیات عاشورای 3 و بازگشت آزادگانبه میهن اسلامی، مجلس یاد یاران با حضور رزمندگان لشگرده سیدالشهداء(ع) درستاد سپاه سیدالشهداء(ع) واقع درشهرری برگزارگردید.دراین دیدار که بیش از 1000نفر از پیشکسوتان لشگرده سیدالشهداء(ع) حضورداشتند سردارعلی نصیری فرمانده سپاه سیدالشهداء(ع) بین نماز مغرب و عشاء طی سخنانی به همه مهمانان و رزمندگان لشگر خیرمقدم گفت و از رزمندگان لشگرخواست تا ارتباط خود را با این سپاه تقویت کنند و تاکید نمود سپاه سیدالشهداء(ع) به تاریخ و گذشته پر فروغ خود میبالد و ما افتخار میکنیم که امشب میزبان کسانی هستیم که روزگارانی عزت و سربلندی این مملکت را تامین کردند.ایشان اظهار داشت ما با جلساتی که با پیشکسوتان و مسوولین هیئت های رزمندگان لشگرده سیدالشهداء(ع) داشتیم از آنها خواستیم که در کنار سپاه سیدالشهداء(ع) یادواره های گردانی را برگزارکنند و ما هم آنان را پشتیبانی کنیم.سردارنصیری ضمن برشمردن برنامه های سال 91 سپاه سیدالشهداء(ع) به یادواره سراسری رزمندگان لشگرده سیدالشهداء(ع) در آبانماه امسال و در سالروز تاسیس تیپ سیدالشهداء(ع) اشاره کرد و از پیشکسوتان لشگرده خواست ضمن حضور فعال دراین برنامه با پیشنهادات خود در پربار نمودن این جلسه ارزشمند سپاه سیدالشهداء(ع) را یاری کنند. دراین تجمع که استاندار تهران و فرمانده سپاه امام حسن مجتبی (ع) استان البرز و سردار عراقی جانشین نیروی زمینی سپاه پاسداران و برادر اسماعیل کوثری نماینده مجلس شورای اسلامی حضورداشتند بعد ازسخنان سردارنصیری و اقامه نماز جماعت عشاء رزمندگان لشگرده سیدالشهداء(ع) درمحیطی معنوی ودر حسینیه فاطمه زهراء(س) در ستاد سپاه سیدالشهداء(ع) روزه خود را افطار نمودند

 


 

نوشته شده توسط (جامانده قافله‌ی عشق) در شنبه بیست و هشتم مرداد ۱۳۹۱ ساعت 10:53 موضوع اخبار |

  • جامانده ازشهدا