آدرس مزار: قطعه24-ردیف85-شماره30
(راوی:جعفرطهماسبی)
از قدیمی های تیپ سیدالشهداء علیه السلام بود همه فرماندهان رو درک کرده بود و تقریبا همه بچه های تیپ سیدالشهداء علیه السلام تا لشکر طعم و مزه دست پخت او رو چشیده بودند در حقیقت او فرمانده سفره طعام رزمندگان لشگر ده سیدالشهداء علیه السلام و سربازان امام زمان علیه السلام بود
حاج ولی الله دزفولی رو همه توی لشگر ده سیدالشهداء(ع) میشناختند درسته او امروز شهره شهر نیست اما شهدایی که مزه دست پخت او توی ذائقه شون هست اسم و رسم او رو از بر هستند . اوقات غذا که میشد اسمش سر زبونها می افتاد روزهایی که خورش غذاش شل بود میگفتند حاجی با سازمان آب هماهنگ کرده. اگر همبرگرها سفت بود میگفتند لنگه کفش حاجی ذزفولی.. و اون هم با محبت به این علاقه ها پاسخ میگفت. صدای خسته و بمش هنوز از یاد رزمنده ها و قدیمی های لشگر نرفته. شاید اکیپ حاجی دزفولی جزء اولین واحدهایی بودند که قبل از عملیات توی مناطق بار و بنه شون رو پهن میکردند.. حاجی دزفولی اصرار داشت که تا میتونه به رزمنده ها غذای گرم برسونه. واقعا توی اون فشار و آتیش عملیات وقتی غذای گرم به خط مقدم میرسید همه رزمنده ها که خیلیشون هم شهید شدند از اعماق وجود حاجی دزفولی رو دعا میکردند.
امروز حاج ولی دزفولی پیش ما نیست و یکی دو سال قبل در اوج مظلومیت ما رو تنها گذاشت و در کنار همسنگران شهیدش در قطعه 45 گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها به خاک رفت.
او به عنوان مسوول آشپزخانه و آشپز رزمندگان لشگرسیدالشهداء(ع) حق نمک به گردان ما داره. پس بیاییم یادش کنیم تااو هم یاد ما کنه. همه او را به صلوات و فاتحه ای مهمان کنیم(یکی از نمک پروردگان:جعفرطهماسبی)
درگیری شروع شد دشمن مقاومت میکرد و آتش سنگینی رو منطقه اجرا میکرد .. سمت چپ ما چند تا تیربار سنگین کار میکرد . نارنجک برداشتم و برای آخرین بار نگاهم به ابالفضل افتاد که دیگه رمقی به تن نداشت با او خدا حافظی کردم ورفتم سروقت سنگر دوشکا... با دشمن درگیر شدیم و خودم هم مجروح شدم و وقت عقب اومدن سراغ ابوالفضل رو گرفتم او رو عقب برده بودند. توی بیمارستان بودم که خبر دادند ابوالفضل رمضانی شهید شده... هنوز یاد اون معبر که طناب معبرش با خون ابوالفضل رنگین شد زنده است ..اون هایی که از مرز مهران به کربلا مشرف میشوند یادشون نره که معبر عبورشون با خون شهید ابوالفضل رمضانی سرخ شده و اگر زیارت با عزتی است به یمن از پا افتادن ابوالفضل هاست.
شما تیپ نیستید شما باید لشگرشوید.
ابلاغ تشکیل تیپ و تبدیل تیپ به لشگر از سوی سردار فرماندهی کل سپاه در آن مقطع ابلاغ شده بود و جالب اینجاست که باید عرض بکنم ما بعد از عملیات فکه و پیچ انگیزه و همزمان با آمادهسازی عملیات کربلای یک (فتح مهران) ملاقاتی محضر فرمانده معظم کل قوا رهبر عظیمالشأن انقلاب حضرت آیتالله العظمی خامنهای داشتیم که البته آقا آن روز مسئولیت ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران را عهدهدار بودند. در آن جلسه که به اتفاق تنی چند از فرماندهان که چند ماه یکبار این توفیق حاصل میشد محضر آقا رسیدیم وقتی گزارش عملیاتهای تیپ را محضر آقا عرض کردیم آقا فرمودند: شما که تیپ نیستید شما خودتان یک لشگر هستید. شما بیش از یک لشگر عملیات کردید و اصلاً شما باید لشگر بشوید. لذا در عملیات کربلای 1 رسماً تیپ به عنوان لشگر حضرت سیدالشهداء(ع) وارد عملیات شد.
(راوی:سردار حاج علی فضلی فرمانده لشگر10سیدالشهداءعلیه السلام)
توی جبهه صبحگاه ها برای خودش عالمی داشت.
خدایی هم بعد از نماز صبح خوابیدن لذت بخش بود اون هم برای یه مشت نوجوون وجوان .اونهایی که صبحگاه نمیومدند چند دسته بودند. یک عده برای اینکه معاف از رزم بودند نمیومدند مثل تدارکات و تبلیغات و. یک عده هم از زیر صبحگاه درمیرفتند وبهانه میاوردند. آی کف پام درمیکنه.... آی دلم پیچ میزنه....سرگیجه دارم..... جای ترکش هام تیر میکشه....
(شهید نوریان پا به توپش حرف نداشت.. اما همه این بازی ها رو دام هایی میدونست که انسان رو گرفتار میکنه و پریدنش رو به تاخیر میاندازه..)
موقعیت شهید موحد در جاده اهواز خرمشهر به علت صاف و کفی
بودن مقر تخریب جون میداد برای فوتبال بازی کردن. یکی دوباری در نبود شهید نوریان
بازی کردیم.
یکبار درحال فوتبال بازی
بودیم که شهید نوریان با ماشین وارد مقر شد و همه به احترام ایشون بازی رو رها
کردیم و دورش حلقه زدیم. ایشون بعد احوالپرسی با بچه ها با مهربانی و جوری که توی
ذوق ما نوجوون ها نخوره گفت: برادرها این بازی ها برای ما نیست. اصلا ما وقت اضافی
برای بازی نداریم و اون هم این بازی فوتبال که انگلیسی ها برای مشغول کردن ما
اختراع کردند یه توپ وسط زمین میندازند و همه رو سرگرمش میکنند. بعد از اون تذکر تا
آخر جنگ و حتی بعد از شهادت حاجی کسی دنبال فوتبال نرفت..
البته این عرض شهید نوریان برای اهلش بود برای اونهایی که
بهشون سفارش کرد که بداد خود برسید که وقت تنگ است. مخاطب های عبدالله نوریان الان
در عرش به ما فرشی ها میخندند.
روزها و شب
های سختی در رودخانه دز برای آموزش غواصی بچه های تخریبچی داشتیم و بلا استثنا هر
شب از ساعت 12 شب تا یکساعت قبل از نماز صبح تمرین رد شدن از موانع و نفوذ در ساحل
دشمن رو با بچه ها کار میکردیم و برای آمادگی جسمی بایستی بچه ها ساعت های زیادی رو
در آب میموندند....
شب
های بلند زمستون و آب سرد رودخانه دز هم نتونست در عزم جذم بچه ها خللی وارد
کنه....
محرم که میشد بچه ها حسینیه الوارثین رو سیاه پوش میکردند و هر دسته ای سعی میکرد چادرهاش هم رنگ و بوی محرم بگیره... گردان ما چند تا خوننده داشت و هرکدوم از اونها برای خودشون سیک خاصی داشتند. حاج ابراهیم قاسمی بزرگ ما خوننده های گردان تخریب لشگرده سیدالشهداء علیه السلام بود..من عاشق خوندن حاجی بودم وقتی این شعر رو میخوند...من غم عشق حسین باشیر از مادر گرفتم... هق هق همه رو در میاورد...و بعد من روضه میخوندم وبعضی وقت ها دمی میدادم. اما شهید امیر مسعود تابش دم نوحه رو میداد و بعد هم واحد میخوند....